دلسوختگانی گشتهایم که به امید آتشی از دور، شلمچه شما را
به طواف آمدهایم و صفا و مروهمان فکه و دو کوهه گشته است...
و شما سلسله جنبان این نور عظیم گشتهاید که زلزله بر سلاسل یکنواختی و نسیان و غفلت میزنید...
ما را که شهر به شهر به جستجوی نور آمدهایم
ما را که کوی به کوی به دنبال آیتی از بیداری و درک و بصیرت آمدهایم
و امشبی، رنگ جزایر مجنون شما گشته است عالم پنهانمان
شما مجنونِ او گشته و ماه در نیمه، پریشان در جزر و مد احوالات در همِ ما
حسّ غریبی شریان ما را در دست گرفته است و نزدیکیم به فهمیدن
تو گویی به چشم میبینیم نادیدنیها را
باران آتش باران، فکه غرق خون، لبخندهای آخرین، تلاقی اشک و لبخند با هم، دعا برای امام یادتون نره، بوی سیب از سمت قتلگاههاتان، لحظه واپسین، ضربان قلب به نام «حسین» ، مینهای انتخاب، شکوه سجده، تمامیت عشق، پیکرهای غرق به خون و تکه تکه شده در میدان مین، سر و صورتهای خاکی، شهدای ردیف کنار هم خوابیده داخل کانال... لب تشنه، بر صورت هر یکی ردی معصومانه از لبخند، خونهای دلَمه بسته بر صورتهاشان،...
تفسیر عینی «إنّ الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعداً علیه...»
کشته شدگان در راه خدا...
که معامله کردید، معاملهای بزرگ و عجیب
آیهها خود متکلمند و من نطقم کور و زبانم بسته میشود
وجودم به تزلزل میافتد و قامتم میشکند و به خاک
” اینجا همان جاست که احمد متوسلیان، آنسان در عبودیت و بندگی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد، و مصداق « آن را که خبر شد خبری باز نیامد» ... و همین جا، قدمگاه لحظه لحظه عبودیتش گشت... “
میافتد اینجا
که اینها همه... تازه گوشهای از همه عظمت عالمی است که وقتی وارد وادی مقدس دلدادگی به حضرت ربّ العالمین بشوی ادراک میکنی که فقط تکهای کوچک از هیبت خونی است که در راه خدا بر زمین بریزد و با نور یکی گردد...
اینها همه... که گوشهای از تمام عظمت خونهای پاک و برگزیده و مقدس است، به تنهایی معادل نتیجه یک عمر مجاهدت و ریاضت و عبادت پیران دلسوخته است...
که خدا همه را یکجا به شما عنایت فرموده است
و هیهات از چشمهای حجاب گرفته ما، که عاجزند از دیدن این حقیقت بزرگ عالم «شهید»
و گرنه اینک میدیدیم نادیدنیها را
که ورای روزمردگیهای در هم تنیده امروزی، عالمی است عجیب
که اینجا، همان عالم عجیب است...
اینجا که شما شیران متهجد جاهد به باطن حیات روحانی رسیدهاید
اینجا که شما شیران بیشه رسول الله، همیشه بیدارید...
و همیشه در حال پاسداری از حقیقت
تنها حقیقتی که در عالم وجود دارد
و این همان سخن نبی مکرم اسلام است که فرمود «بالاتر از هر نیکی، نیکی برتری است تا اینکه شخص در راه خدا کشته شود، پس هنگامی که در راه خدا کشته شد نیکوکاری و نیکی بالاتر از آن دیگر نیست»
و اینجا همان جاست!
اینجا همان جاست که چمران جهاد علمیاش را با تهجد و شب زندهداری و خون و خاکستر و نور عجین کرد و با وارد گشتن به کهف حصین، سیدالعرفا شد... همین جا که امروز راهیان نور پیوند عمیق و عجیب خون و نور را در آن میجویند... و دهلاویه را برای ابد زیارتگاه رندان جهان نمود...
اینجا همان جاست که سید مرتضی قلمش را به مانند شمشیری ذوالفقارسان حنجره خونین شهدا نمود و آنقدر در این وادی مقدس هرولهگون رفت و آمد و از اسرار پشت پرده خبر داد تا بالاخره راز خون را نیز افشا نمود...
اینجا همان جاست که احمد متوسلیان، آنسان در عبودیت و بندگی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد، و مصداق « آن را که خبر شد خبری باز نیامد» ... و همین جا، قدمگاه لحظه لحظه عبودیتش گشت...
اینجا همان جاست که همت، جهدی نمود و سر حلقه رندان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقدیم جانان نمود و نگاه عجیبش کلید عالم معنا گشت تا ابد برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را در آغوش کشید و صاحب سرّی عظیم شد برای روزی که شهادت دهد.
اینجا همان جاست که حسین خرّازی، دستش را که علمداری باوفا بود تقدیم کرد تا مرتبهای دیگر که خود در آسمان قرب جای بگیرد و گرفت و آیهای بزرگ برای راه گمکردگان گشت...
اینجا همان جاست که خواندم سیدنا علی الخامنهای در وصفش فرموده بود «ز پارههای دل من شلمچه رنگین است...»
اینجا همان جاست که نامش کربلاست!
اینجا همان جاست که قبله معرفت گشته است
اینجا همان جاست که ما در پی شما بدان راه یافتهایم
اینجا همان جاست که ما چون خسی در میقات حقیقت را در آن میجوییم
اینجا همان جاست که نور شد در پیوند خون و خورشید
اینجا همان جاست که نامش کربلاست... همین جا!
و ما را هر چند که به لایتناهای این کربلای پر از اسرار
” اینجا همان جاست که همت، جهدی نمود و سر حلقه رندان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقدیم جانان نمود و نگاه عجیبش کلید عالم معنا گشت تا ابد برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را در آغوش کشید و صاحب سرّی عظیم شد برای روزی که شهادت دهد. “
راهی نیست، اما قدمی که جای قدمهای استوارتان بزنیم نسیمی از حقیقت بر ما نیز خواهد وزید و تاریکیهایمان را خواهد کاست...
اینجا تنها جایی است که ظلمت ندارد و ظلمتش را بارها پیش از این در هم شکستهاید.
اینجا همان جاست که میگفتند هر کدام از شما که لحظه پر کشیدنش بود سمتی را نشان دیگری میداد و میگفت «ببین کربلا» و بعد به خاک میافتاد...
اینجا همان جاست که میگفتند هر کدام از شما که واپسین نفسهای خود را میکشید آخرین کلامش این بود که «السلام علیک یا صاحب الزمان» و بعد چشم از جهان فرو میبست...
اینجا همان جاست که میگفتند دیگر هیچ فاصلهای با آسمانش نبود و آنقدر آسمان به زمین نزدیک شده بود که تو گویی همین الان است که با خاک یکی شود...
اینجا... همین جا، که نامش کربلاست...
ما را به تماشا خواندهاید
و ما در صفی از حیرت به رستاخیزی باشکوه سلام میگوییم
ناممان راهیان نور است و پای در طریق طلب نهادهایم تا بلکه جرعهای از آن شراب طهور نصیبمان گردد
که طلب، اول منزل دلدادگی است و پس از آن است که اگر قبولت کردند باید مجاهدتی بزرگ کنی تا در طریق ثبات بیابی... هر چند گمانم آن است که ابتدا آنان خواستهاند تا پای در طریق بگذاریم.
این دعوت به خواست آنهاست که توجه و لطف ربّ العالمین را متوجه احوال پریشانمان کرده است
مگر نمیدانی شهدا کیانند؟!
که شریفه قرآنی در شأنشان میفرماید «رجالٌ لا تلهیهم تجاره و لابیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلوه»
که سیدنا الخراسانی در وصفشان فرمود «همه انسانها میمیرند ولی شهیدان، این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند»
که حدیث نورانی شرحشان میدهد این چنین «سه گروه هستند که در روز قیامت شفاعت میکنند و خداوند شفاعتشان را میپذیرد انبیا، علما، و سپس شهدا...»
م.آشنا
تکمله:
+خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ،
ای گلوهای تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و
راه نا تمام...!
+اذن دخول این سرزمین تشنگی است؛
چرا که خیلی ها اینجا با تشنگی ویزای بهشت را گرفتند...
+برگشتم؛
ولی دلم جا ماند...
بیـ... رنگـ... :
آخر گمنامی فناست؛
و ما در این سیاره پر رنج روز به روز به دنبال نام و نشان های متعدد از سر غفلتیم.
شهدا رسته از نام و نشانند و علایق دنیا را سه طلاقه کرده اند تابه ساکنان حرم ستر و عفاف بپیوندند.