دلم میخواست زیر صندلی پنهان شوم...
بعد از دهمین جشنواره فیلم فجر، یک روز که به دفترمان آمده بود گفت: «جایتان خالی بود که ببینید دیشب روشنفکر ها و دانشجویان هنر چه بلایی سر من آوردند!»
در آنجا سمیناری بوده برای بررسی سینمای بعد از انقلاب، آقای آوینی هم یکی از سخنرانان بوده است. میگفت:«سخنرانان دیگر همان چیزها را گفتند که اغلب در مجله ها نوشته میشود، طوری که یکی از استادان و کارگردانان مشهور سینما چهل صفحه مطلب خواند که حتی یک جمله اش هم مال خودش نبود، بلکه همه مال خارجی ها بود؛ یا ترجمه شده بود و یا هنوز ترجمه نشده بود، ولی من منابعشان را می دانستم! از همه بدتر، قبل از من یک جوان شهرستانی و در لباس ما حزب اللهی ها حرف میزد. آنقدر خودش را در مقابل سینما و سینماگران باخته بود و آن چنان ذلیلانه حرف میزد که دلم میخواست زیر صندلی پنهان شوم و یا گوش هایم را بگیرم که نشنوم. نوبت من که رسید و با تعریف و تمجید هایی که مجری برنامه از من کرد، لابد همه منتظر بودند من بروم بنا بر آداب روشنفکری سخنانی چند در مدح سینمای ایران و سینماگرانش بگویم و برای حفظ پرستیژ، چیز هایی بگویم که با مشهورات و مقبولات جوامع روشنفکری مخالفتی نداشته باشد! اما من فریب این تعریف و تمجید ها را نخوردم، بلکه حرف خودم را زدم. جماعت نتوانستند تحمل کنند و برآشفته شدند که چرا کسی خلاف آن ها سخن می گوید! شلوغ می کردند، اجازه ی سخن گفتن به من نمی دادند و حتی از توهین و حرف های مخالف با شئون اخلاقی هم نسبت به من خودداری نمی کردند. کار تا آنجا بالا گرفت که یک نفر بلند شد و از سر مزاح گفت: اصلا بریزیم آقای آوینی را بزنیم!»
*به روایت محسن مؤمنی
از کتاب: تکرار یک تنهایی
بیـ... رنگـ... :
باید که عمر قرن هایی سر بیاید
تا مثل یک آوینی دیگر بیاید
آزاده بود و عزم سرخ کربلا کرد
آزاده بود و مرتضی را مرتضی کرد.
حـاشیـ ـه؛
چقدر این روز ها جای تو خالیست سید..
واگر مرتضی مانند کرمهای فربه ی روزگار می بود!
امروز نامش در کنار فتح خون کربلائیان برده نمی شد!
آری عاشورا برای خونهایی فرهنگ شده است که حسینی مهر بر جبینشان
نقش بسته است!
کسی که تبارش بارانیست!
در نقطه ی اوج!
به فرود مذبله ها نمی اندیشد!
اسر علوفه ی خشکیده ی چراگاه دنیا نمی شود...
سخت است اما شدنیست !
چرا که در یک درنگ !
از عاشورای حسین باز مانده است!
پس آن روح و آن پرستو!
خود را با یا لیتانایی جانانه به صف زندگان تاریخ پیوند می دهد!
و می ماند ...می ماند... در ذهن حسین تا خود خدا...
آنچنان با مرتضای حسین مخالفت کردند که خوب می دانم!
تا سالیان سال در ساختمانهای صدا و سیمای کشور هم
اجازه نیم دادند تابلویی ازاو نصب شده باشد!
سخت است... اما شدنیست!
خانه نشینی بهتر از دست با هر پوشش گرگ زاده ای داد ...
می شود ...
ساده ..همین...عشقست..!
هنوز هم آسید را کسی نمی شناسد!
تنها کسی که او را شناخت خود رهبر انقلاب بودند !!!
در تشییع جنازه ی این آسمان به زمین آمده شخصشان حاضر شدند
و بوسه بر تابوت این مرد واله و شیدا ومجنون زدند !
خوب یادم هست!
عشق ..من ...مرتضی...
پدرم بود .در این سالها...با مرتضی نفس کشیدم...
با مرتضی زندگی کردم...
مرتضی....
زیبا بود بزرگوار و عالی....
اجرتان با خود آسید مرتضی حسینی آوینی....مجنون الحسین جان..
همین ....ساده...کافیست!عشقست!!!
التماس دعای عهد وفرج مولایمان ان شاالله