پروانه ی بی پروای عشق...
درد فراق نه آن می کند که بتوان گفت...
چیست که قلم ها در نوشتن از سید شهیدان اهل قلم حیرانند؟! چرا حیرت در جمیع آثار او موج می زند؟ آوینی که بود؟ آوینی نه بچه شهر ری، که متولد انقلاب اسلامی و بچه کوچه شهدا بود. آوینی یک فرد نبود یک جریان بود. آوینی مجمع اضداد بود، هرچه آسمانیش کرده و به افلاک ببری، باز او خاکی است و هرچه تلاش کنی تا او را به حضیض بکشانی، پرواز کرده و افلاکی می گردد.
آوینی عاشق جنگ نبود. او اهل صلح و سداد بود، او به دنبال عرصه ای بود که در آن کرامات انسانی ظهور یابد. آوینی عاشق امام و ذوب در ولایت بود و هرچه پیشتر می رفت این عشق در او فروزان تر می گردید.
انقلاب که شد، آوینی به قول خودمان در باغ تحولات بنیادین انقلاب اسلامی نبود با دغدغه های روزمره خود مشغول بود. اما سر انجام در همان سال های اول انقلاب، به یک باره امام را که از عوارض مادی رسته بود، یافت و انقلاب را که انفجار عظیمی از نور ایجاد نموده بود، سلمان گونه پذیرفت و به خود آمد، ولی این به خود آمدن نصوحانه، اقیانوس وجود او را تا دَم آرمیدنش متلاطم و نا آرام ساخت. آوینی در وجود امام و تفکر او به حیرت افتاده بود، در واقع آوینی مسی بود که در کوره انقلاب آبدیده و در عرصه آتش جنگ به طلا بدل شد و قطعا شهدا بودند که پیرایه های وجود او را زدودند.
آوینی از فربه شدن و اسیر خاک بودن و دربند ماده غرق بودن را نفرت داشت ، او پس از مرگ اول خود (موتوا قبل ان تموتوا) که آنرا راه طی شده زندگی اش می نامید، از تمامی پیرایه های وجودش تجرید یافت. او دین منهای عرفان را دین مسخ شده-همانند آنچه در عربستان بود – می انگاشت و چنین دینی را عقیم می دانست.
آری آوینی متفکر بود، اما نه به نرخ روز، اهل هنر بود، ولی همانند برخی قشر هنرمند این روزگار، که همچنان با سیاست ضد آوینی ترکتازی می کنند، هنر زده نبود. او هنر را برای تعالی افراد مطرح می نمود. او الهیات تاویل گرایانه هنر را قربانی هرزه گری آن نمی کرد ملتفید دیگر، محصول الهیات هنرش همان روایت فتح و بشاگرد و... است. اما آوینی هرچه جهد نمود که عرصه فرهنگ را با اکسیر تفکرش منقلب نماید، این مهم عملی نگشت.
او همان قدر از هنر می دانست که از قرآن و فلسفه اسلامی و فلسفه غرب، اما او حکمت و فلسفه را در غرب نمی جست، حکمت گمشده او در جنوب بود، آنجا که انسان بسوی حق عروج می یافت... او حکیمی عارف مسلک بود، که فلسفه را در پس تصاویر خود می جست.
نگاه او به سینما نگاهی تاویل گرایانه بود. آوینی اشراق حقیقت را به هر فریم می افزود و زمین و زمان را به صاحب الزمان گره می زد. دوربین نگاه او از منظر عرفان وقایع جهان را تاویل و تفسیر می نمود. محور و اساس مستند های او انسان گرا یا حقیقت محور بود زیرا دغدغه او در تمام عمر یافتن معرفت عالم هستی بود او از ظلمات عدم و جهل گریزان بود. همین است که گاهی می بینی قبر عبادت شبانه بسیجی ها را مرکز کره خاک و لحظه تلاقی نیروهای حق با دشمن را مهم ترین لحظات تاریخ می انگاشت. آوینی از سر تکلیف می گفت و می نوشت و... و زینب گون نگذاشت کربلا در کربلا باقی بماند.
شاید به جرات بتوان گفت با مستند های او بود که فرهنگ بسیج و جنگ در کشور ماندگار و معنا شود. آوینی اگرچه از قدرت رسانه باخبر بود ولی اسیر این بازی نشد و خدارا در میانه عرصه رسانه و فیلم جستجو می کرد.
و شاید نریشن های آوینی به من و تو می آموخت که وقتی تصاویر جنگ را می بینی، وقتی ایثار بی انتهای بچه بسیجی هارا که می بینی، وقتی تکه تکه شدن زنها و مرد ها و کودکان را که می بینی چگونه و از چه منظری بیندیشی و به چه بیندیشی.
آری آوینی خاک پاک جبهه را به ملکوت و عرش الهی گره می زد و به تو در آن میانه، دیدی می بخشید که ستون های نور را از زمین به آسمان و از آسمان به زمین، نیک بنگری. آوینی اهل سلوک بود... در شب که اهل غفلت، به غفلت اندر بودند، آوینی عیوب خود را به روی دایره عبادت می ریخت و با خدا نرد عشق می باخت که الهی و ربی من لی غیرک...
در این انقلاب خیلی ها فیلم بردار شدند و کارگردان، و خیلی ها ادای آوینی را درآوردند و سپس سقوط کرده و از ایران فرار کردند. مشکل در نحوه ی ایمان و ایستادگی بر مبانی انقلابی و نیز عدم خود سازی درونی بود. نگاه آوینی مرز غفلت و فراموشی و بیداری در اواخر دهه 60 و 70 بود، آنجا که قافیه برخی، آن بود که ارزش های آرمانی انقلاب اسلامی را مدفون کنند!؟
آوینی انقلاب را عنصری نایاب می دانست که محل پیوند خوردن اراده الهی و اراده بشری بود. آوینی دانش آموز خوب و مطیع جامعه نبوی و نظام ولایی امام و انقلاب اسلامی بود. آوینی شهروند مطیعی برای نظامات مدرن و غیر فطری غربی نبود. آوینی نزاع انقلاب اسلامی و غرب را از سر تعارف مطرح نمی کرد، او این دو جریان را بطور واقع ناسازگار ذاتی با یکدیگر قلمداد می کرد.
هرچه قلمم می تازد، می بینم که جوهرش بیشتر رنگ می بازد، ولی از اوج اندیشه و باور آوینی، دُرّ و گوهری به ساحل معرفت ما بیرون نمی اندازد... آوینی یافته بود که دست شهدا از ما کوتاه نیست؛ لذا شهدا را مدام خطاب می کرد که دستی از غیب برون آرند و کاری بکنند.
بریده راه مادیات دنیا را، جز شهید آنسویی چه کسی در می یابد!؟ و چه چیزی می تواند مرهم باشد؟! جز شهادت... . آوینی مادیات را اگرچه عرصه ای تنگ ولی ممکن برای بروز کرامات و قابلیت های فطری انسانی می دانست، ولی با این حال نمی خواست که عنصر زمان حائل زیادی میان او و شهدا بیافریند.
در واقع آوینی چاووش خوان عرصه تفکر ارزشی جنگ و شهدای انقلاب اسلامی بود آن گاه که می سرود: «ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.»
آوینی کربلا را افقی برای عروج می دانست که این بار خورشید انقلاب از این افق طلوع نموده بود، آوینی صحنه جنگ را دقیقا همان عرصه عاشورای حسین علیه السلام می دانست این است که می گویم آوینی یکپارچه حیرت اندر حیرت است. در آثارش که وارد می شوی یکباره از عنصر زمان و مکان کنده می شوی و به حقیقت پیوند می خوری...
می دانم این همه که گفتم باز آوینی نشد، دیدی و ما ادراک ما آوینی؟...
*تصویر؛
عصر جمعه| 93/8/16
حـاشیـ ـه:
راستی سید؛
سلامام را به مادرمان حضرت زهرا برسان..
سید عشق /شهید عشق/ ملوکتی شدنت مبارک...ب پرواز در امدنت مبارک...واین وصال وپیوند تواست امروز...مبارکت باد...رمل های فکه چ عاشقانه تو را در اغوش گرفتند و فرشتگان چه زیبا روح اسمانی ات را نوازش کردند...چه بوی خوشی میدهد امروز...امروز وازه وازه ی وجودم مملو شد از بی رنگی...از ترنم حضورت...از لمس نبض قلبت...امروز چه بوی عطری در فکه پیچیده است انگار که ضربان قلبت شیشه ی عطری شده که روی رمل ها ریخته ای...سید عشق...شهید عشق...بهشتی شدنت مبارک...امروز روز توست روز اسمانی شدنت روز بی باک سفر کردنت روز روایت فتح هایت...چه زیبا امروز فتحت را برایم روایت کردی...چه بااحساس اواز نبودنت را برای یک گل سرخ خواندی...و چه ارام پر کشیدی...سید عشق شهید عشق پر کشیدنت میارک...
باران.20/فروردین/94