گفت حواستان باشد که من چه کاره ام.. شاید عقد کردیم من رفتم جبهه و برنگشتم. یا جانباز شدم یا اسیر و یا مفقود.. شما میتوانید با این چیزها کنار بیایید؟ چیزی به او نمی گفتم. سرم را هم بالا نمیاوردم، چه برسد به حرف زدن، اما ته دلم همه آن شرایط رو قبول کردم و به خودم قول همراهی با او را دادم.
نه چراغی داشتیم و نه سر و صدایی. ولیمه عروسی را دادیم و همه شاد بودند. روز قشنگی بود؛ باران نم نم می بارید و محمد علی بین میهمانها سخنرانی میکرد. آنجا برای اولین بار حلقه اتصالش با اهل بیت را یافتم. او در آن عروسی، از عروسی حضرت زهرا سلام الله علیها سخن می گفت.
عروسی زیبایی بود؛ با نماز جماعت - صلوات و یاد حضرت زهرای اطهر.
*زندگی شهید محمد علی خور شاهی
حـاشیـ ـه؛
کسی که سنت حسنه ای را پایه ریزی کند، برای او اجر آن عمل است و اجر کسانی که عمل می کنند به آن؛ بدون آن که از ثواب عمل کنندگان به آن کم شود.
"رسول اکرم صلی الله علیه و آله"