بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

حسین علیه السلام گرچه تنها بود ولی هیچگاه ذلیل نبود. اگرچه همه علیه او بودند، اما حسین خود را نباخت، بلکه بر همه تاخت، و برضد حقیقت...تا سر نیزه ها هم رفت و لیک به پستوی غفلت و عافیت طلبی، که برخی مسئولین ضدولایت ما چنیند، نرفت.

بیدار باش و پنجه پولادین دست مخملین دشمن را از پس امان نامه کثیفش که برای اباالفضل هم فرستاد به دقت بنگر. فریب نخور،گمراه نشو .

عصر عاشورا، زینب(س) اگرچه پناهی نداشت و مدافعی، اما از چادر وصله دارش که پناه یتیمان حسین بود، دفاع کرد...آیا تو دختر و زن اجتماع امروز هم برای دفاع از ولایت چادرت را کمی سفت تر می گیری تا تکلیف گرا چون حسین و زینب و عباس باشی و تا آیات کتاب خدا از بین نروند؟

مگر می شود محرم، عاشورا، برای حسین بیرون آمد، ولی بدحجاب بود!!؟ حقیقت عالم این را نمی پذیرد...مگر عاشورا هم بازی است؟ مگر نباید از حسین آموخت، و از زینب...نمی دانم چرا چنین است؟ حسین، ابوالفضل و زینب به تکلیف عمل کردند و نیز به اسلام. ما چه می کنیم ؛ شده از شب تا به صبح به سر و سینه می زنیم اما به حرف و راه حسین عمل نمیکنیم. بقول فیلم ها مارا چه می شود... چرا حرف حسین در روح و جانمان نفوذ نمی کند؟

زمان جنگ که بود، اگر وامی جایی بود هزار نفر آدم نمی گرفتند، گرچه هم  نداشتند، و می گفتند شاید کسی محتاج تر باشد این را...مسئولیت هم چنین بود از سر تکلیف عهده می گرفتند،اما حالا...

حالا به آن مسئولین چاقی عرض می کنم که چون با ماشین های مدل بالا ،از کنار اتوبوس های شلوغ و در حد انفجار مردم رد می شوند و از سر نمی دانم چه!! نگاهی هم به این خلق خدا نمی اندازند...و بر سر میز کار جمهوری اسلامی رفته و دیگر از مستضعفین خبری هم نمی گیرند؟؟

آهای مسئول چاق!

آیا شما هم چنینید؟ آیا استخدامی ،وامی، چیزی شد، اطرافیان و نفع خود را در نظر می گیرید یا حسین را و تکلیف را و رهبر را...

چه را می بینید؟ آیا می بینید؟ یا نمی بینید؟ ببینید ، حتماً ببینید تا که ببینید این همه مشکلات مستضعفین را...

رهبرانقلاب را می بینید ؟ فرش خانه اش از اول انقلاب تا کنون تغییری نکرده، سهمیه اضافی غیر آنچه که مردم می گیرند، نگرفته، وام نگرفته، خویش و قوم خودش را جایی قالب نکرده ...شما چه؟؟شماهم؟؟شما؟؟

قصدم مداحی از رهبرانقلاب نیست، گرچه مداحی ما بر ایشان امر غلطی نیست، ولی هدفم نشان دادن راه اسلام و داشتن قلب سلیم است...

می دانم حرفم به شما نمی رسد، اما بفکر مخ و مغز حرف حسین باشید که از سر تکلیف جنگید و خطبه خواند و شمشیر زد و از اسلام دفاع کرد. حسین فقرا را در می یافت، تو که سینه می زنی، قدری بر فقر فقیری فکر می کنی؟شبها از نداشتن نان  فقیری حتی، گریه می کنی؟

حالا بر حسین(ع) گریه کن...

بیـ... رنگـ... :

اسیر است زینب

نه در کربلا

میان ِ دختران ِ بزَک کرده هیأت!

+

۶۵ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۳:۵۵
سید گمنام

همیشه مزّه ی چایی روضه ها خوب است

کنارِ لطفِ شما حال و روزِ ما خوب است
میان نافله وقتی قنوت می گیری
برای حال ِ دل ِ ما کمی دعا خوب است
بده به راه خدا دست های ما خالی است
کنار ِخانه تان چند تا گدا خوب است
اگر تو باشی و یاد ِ تو باشد و اشکم
برای نوکرِ این خانواده هر کجا خوب است
بکُش حسین(ع)بگو، پاره پاره کن جگرم
قسم که آخرِ کارِ من و شما خوب است
سفید می شود این تارهای مو کم کم
عبورِ عُمر در این زینبیه ها خوب است
نوشته ام که مرا در حصیر بگذارند

به آنکه اهل ِکفن نیست، بوریا خوب است.

"حسن لطفی"

 بیـ... رنگـ... :

دســت خودم نبود که گشتــم گدای او
مـن با حسـیـن، رابطه ام خانوادگیست..!

لــبــیــک یـا حـســیــن..

.:مطالب مرتبط :.

محرم، اشک، حسین، شیعه؛ ادبیات ماست...

حسین و مقاومت

۴۹ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۲۰:۲۸
سید گمنام

برنامه های تلویزیون زمان شاه خیلی مبتذل بودن؛ واسه همین پدربزرگش که روحانی بود؛ اجازه نمی داد بچه ها و نوه هاش بشینن و اونا رو تماشا کنن. بعضی وقتها بچه ها برای دیدن تلویزیون اصرار میکردن، اما سیده زهرا همیشه طرف پدر بزرگش بود و از این کارش دفاع میکرد.

می گفت:«ما یه خونواده روحانی هستیم و وظیفه داریم مردم رو با دین آشناکنیم. واسه همین باید اول خودمون بهش عمل کنیم تا همه ازما یاد بگیرن»

*شهیده سیده زهرا زکی پور

تولد:1349

شهادت: 1359

علت شهادت: بمباران شهری

 

حـاشیـ ـه؛

ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ؛
ﺁﻗﺎ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﻤﺖ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.

السلام علیک یا اباعبدالله...

بیـ... رنگـ... :

چقدر این روز ها جای تو خالی‌ست سیّد مرتضی؛

چه می شد اگر بودی..

۴۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۹:۱۰
سید گمنام

گفت حواستان باشد که من چه کاره ام.. شاید عقد کردیم من رفتم جبهه و برنگشتم. یا جانباز شدم یا اسیر و یا مفقود.. شما میتوانید با این چیزها کنار بیایید؟ چیزی به او نمی گفتم. سرم را هم بالا نمیاوردم، چه برسد به حرف زدن، اما ته دلم همه آن شرایط رو قبول کردم و به خودم قول همراهی با او را دادم.

نه چراغی داشتیم و نه سر و صدایی. ولیمه عروسی را دادیم و همه شاد بودند. روز قشنگی بود؛ باران نم نم می بارید و محمد علی بین میهمانها سخنرانی میکرد. آنجا برای اولین بار حلقه اتصالش با اهل بیت را یافتم. او در آن عروسی، از عروسی حضرت زهرا سلام الله علیها سخن می گفت.

عروسی زیبایی بود؛ با نماز جماعت - صلوات و یاد حضرت زهرای اطهر.

 *زندگی شهید محمد علی خور شاهی

 

حـاشیـ ـه؛

کسی که سنت حسنه ای را پایه ریزی کند، برای او اجر آن عمل است و اجر کسانی که عمل می کنند به آن؛ بدون آن که از ثواب عمل کنندگان به آن کم شود.

"رسول اکرم صلی الله علیه و آله"

۵۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۵
سید گمنام

ای مردمان؛ امام غائب از نظرتان را تنها نگذارید..

کاش گفتن و شنودن از تو سهم همه ثانیه ها باشد؛ و یادآوریت همه دقایق را پر کند و خدمت به تو انگیزه همه حرکت ها شود. کاش سینه مان صندوق صدقه ای شود و قلبمان سکه ای نذر سلامتت! کاش دردمان همیشه با توسل به تو آرام گیرد و دستمان جز به دعا برای تو به آسمان نرود. کاش انتظار تو زنگی باشد که از نافرمانیت با زمان دارد.

کاش به سان عاشورا که ضجه میزنیم بر مظلومیت امام شهیدان، بگرییـم هر روز بر غریبی و مظلومی امام زنده خویش.. کاش در اصرار به دعا مانند امور دنیوی، برای آن‌ وجود نازنین هم زود دست از دعا بر نمی داشتیم.

کاش فقط محض خود حضرت، نه برای حوائج خویشتن ندبه کنیم...

کاش حال و هوای همیشه دلمان به رنگ نیمه شعبان باشد..

بیـ... رنگـ... :
جز تو کسی نیامده اقا سرقرار

انگار بی تو نیست کسی غرق انتظار

این جمعه هم گذشت و تو مثل همیشه، باز

در انتظار خویش نشستی به انتظار..

موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۳:۲۲
سید گمنام

عراقی‌ها گشته بودند، پیدایش کرده بودند. آورده بودند جلوی دوربین برای مصاحبه. قد و قواره‌اش، صورت بدون مویش، صدای بچه‌گانه‌اش، همه چیز جور بود. پرسیدند: کی تو را به زور فرستاده جبهه؟ گفت: نمی‌آوردنم. به زور آمدم، با گریه و التماس.

گفتند: اگر صدام آزادت کنه چی کار می‌کنی؟ گفت: ما رهبر داریم هر چی رهبرمون بگه. فقط همین دو تا سوال را پرسیده بودند که یک نفر گفت:کات!!..

بیـ... رنگـ... :

یادت باشد؛

خواندن این خاطره ها، شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن.

رفتار و زندگی شهدای ما، جاذبه های زیادی داشت؛ اما..

اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بوده است.. و شهدا چه زیبا رفتند..

به همین دلیل، حضرت امام خمینی رحمة الله علیه فرمود:«شهادت هنر مردان خداست»

 

حـاشیـ ـه؛

امام علی علیه السلام درمورد حق ولیّ امر و رهبر جامعه، به پیروانش میفرماید:

«حق او این است که در بیعت با او وفادار باشید و هرگاه فرمان داد، اطاعت کنید.»

.:مطالب مرتبط :.
الفبای شقایق..

۶۲ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۷
سید گمنام

دوباره خلوت شب، باز هم بهانه ی تو

دوباره کاسه ی خالی و آستانه ی تو

دوباره گنبد زرد تو، صحن گوهرشاد

و باز صحن دو چشمم پر از ترانه ی تو

و من کبوتر خسته، گسسته از همه جا

دخیل بسته ام این دل به دام و لانه ی تو

و پای پنجره فولاد تو گره زده ام

نگاه حسرت پر رنج بی نشانه ی  تو

و هست دلخوشییم نیمه ی نگاه شما

و بود چشم امیدم به آب ودانه ی تو

و باز زمزمه دارد دلم کنار ضریح

کرم نمای، فرود آ، که خانه خانه ی تو

"میثم بهرامی"

بیـ... رنگـ... :

یک روز گوشه حرمت می کشی مرا،

این آرزو مگو که فراهم نمی شود..

.:مطالب مرتبط :.

رواق دلتنگی

ارباب کبوتر ها

بلیط بی برگشت

کبوترانه

زیارتی از جنس طلا

۴۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۳۴
سید گمنام

به من می گفت: «مادر جان، وقتی من و داداش خونه ایم، درست نیست شما و خواهرم در حیاط را باز کنید؛ یا من می روم، یا داداش. شاید یه مرد نامحرمی پشت در باشه؛ خوب نیست صدای شما را نامحرم بشنوه.»

خیلی حساس بود. با اینکه ما خودمان رعایت می کردیم، اما همیشه حواسش بود، مخصوصاً به خواهرش.

*شهید حسن آقاسی زاده

حـاشیـ ـه:

بلیط ماندن است مانده روی دست های من؛

در این همه مسافر حرم نبود جای من..

۴۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۲
سید گمنام

تعریف می کرد و می خندید؛

«یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار می کشید، اون جا سیگار کشیدن ممنوعه. نگه داشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا اینجا، گفت به تو چه، می خوام بکشم، تو که کوچیکی، خود خرازی رو هم بیاری بازم میکشم. گفتم می کشی؟ گفت آره. هیچ کاری هم نمی تونی بکنی.»

می گفت: «دلم نیومد بگم من خرازی ام. رفتم یه دور زدم برگشتم. نمی دونم چه طور شد، این دفعه تا منو دید فرار کرد. حتی کفش هاش از پاش در اومد، برنگشت برشون داره...!»

بیـ... رنگـ... :

به فدای خنده هایت؛

دعا کن برای ما..

حـاشیـ ـه:

هر روز ساعت دلم را عقب میکشم، تا خیال کنم؛

دیر نکرده ای هنوز..
اللهم عجل لولیک الفرج

۶۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۴۹
سید گمنام
۳۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۵
سید گمنام

چقدر خوب می شود اگر در رمضان آنقدر خوب بندگی کرده باشی تا امام رضا تو را بطلبد و دعوتنامه ای بفرستد برایت. بیایند و یک بلیط بدهند به دستت و بگویند ساکت را ببند، فردا راهی مشهد هستی. آنجا‌ست که میخواهی پرواز کنی، آنقدر خوشحال می شوی که خواب به چشمت نمی آید و تا صبح فقط در این فکر هستی که رسیدی مشهد، آن لحظه که چشمت افتاد به گنبد طلایش چه بگویی به او...

تو شاهدی که چقدر دلم تنگ است برای صفای حرم.. برای غروب های دلنشین مشهد، برای احیای شب های حرم، برای ساکنان آسمانی بارگاهت که پر می زنند در هوای تو. دلم  آن گوشه از حرمت را می خواهد، همان سر قرار همیشگی، همان حوالی حریم کبریایی تو، همان جایی که اشک های جامعه از چشمانم می بارید. دلم تنگ همان عطریست که از نسیم مست ضریحت می پیچید در مشامم، همانجایی که زمزمه های دلتنگی را با خود نجوا می کردم .. آری، همانجا..، می خوانی ام..؟

حـاشیـ ـه:

+دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست،

و چای میخورم و حسرت خراسان را..

+مؤذن بزن نقاره که صحن انقلاب میخواهم.

۷۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۴
سید گمنام

دوستی دارم که می گفت چند روز پیش برای افطار دعوت بودیم خانه ی یکی از آشنایان، همه دور سفره نشسته بودیم، درست لحظه ای که ربنا از تلویزیون پخش شد، همگی بالاتفاق به همدیگر تعارف کردند که بفرمایید افطار کنید، یعنی ربنا را به مثابه اذان تلقی می کردند. حال یا واقعا اینگونه بود، یا اینکه برای ما فیلم بازی می کردند. دوستم می گفت بعد ها فهمیدم که هیچ کدام آن ها روزه نبوده اند و صرفا جهت دور هم بودن افطاری داده بودند. آری؛ برای برخی «ربنا» همان اذان است و «افطار» همان سفره های هفت رنگ. وقتی فلسفه روزه را، نخوردن و ننوشیدن بدانیم، همین می شود که افطار فرصتی می شود برای دلی از عزا در آوردن.

رمضان که می آید، آن ها که نمی خواهند روزه بگیرند؛ همگی از زخم معده گرفته تا سنگ کلیه، کل بیماری هایشان عود می کند. این می شود که وقتی از کوچه های شهر می گذری، می بینی مثل رستوران ها «غذا حاضر است!». بعضی وقت ها که در این ماه به خیابان می روی، با صحنه هایی مواجه می شوی که فکر می کنی بعضی ها از اسلام فقط پوستینش را پوشیده اند؛ یکی بیخیال، سیگار به دست می چرخد در خیابان ها، دیگری کرکره‌ی مغازه اش را پایین آورده می سپاردش به شاگرد مغازه کناری تا برود برای صرف نهار، دیگری نشسته جلوی مغازه اش و نان می خورد، تذکر که می دهی، بغل دستی اش می گوید فکر کنم بیچاره گرسنه شده واسه همین نون میخوره!! یا می گویند:« إ ماه رمضون شده مگه؟» و یا می گویند: «ما رو تو قبر شما نمیذارن»، «به شما ربطی نداره» و یا «چهار دیواری اختیاری».بغل دستی هایشان می شوند کاسه داغ تر از آش، و تا میخواهی از حق دفاع کنی، میبینی طرفدارهای باطل بیشتر و مُصر تر اند انگار! کاش برخی هامان اندازه احترامی که به قوانین شهری و اجتماعی می گذاریم، قدری هم قوانین الهی را می پذیرفتیم و عمل می کردیم.

بیـ... رنگـ... :

یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ وَ یا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ

هوای همه را داری ..

سید گمنام

زمان شاه بود. داشتیم با هم تو خیابون قدم میزدیم. یه خانم بی حجاب داشت جلومون راه میرفت. فاطمه رفت جلو و بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسید:...

۵۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۰
سید گمنام

ماه‌ی که زیباست؛

مشتری دارد،

در آسمان..!

۴۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۲ ، ۲۳:۱۱
سید گمنام

کوچک تر که بودیم، رمضان که از راه می رسید، شوق و ذوق وصف ناشدنی ای داشتیم، از اینکه ما هم می توانیم مثل دیگر اعضای خانواده سر سفره سحر و افطار بنشینیم. و البته اگر می خواستیم روزه بگیریم، خانواده مانع میشد. یادم می آید برخی شب ها، قبل از خوابیدن به مادر اصرار می کردیم که سحر بیدارمان کند، و او هر وقت بیدارمان نمی کرد، صبح وقتی از خواب بیدار می شدیم و رد پای خورشید را کف اتاق می دیدیم، صدای گریه مان بلند می شد، از اینکه برای سحر بیدارمان نکرده بودند. ولی مادر در کمال آرامش می گفت: شما هنوز برای روزه گرفتن خیلی کوچک هستید، باید روزه‌ی کله گنجشکی بگیرید. و ما همیشه دنبال رابطه روزه با کله گنجشک ها بودیم. هرچند تا سال ها به چرایی این رابطه پی نبردیم. اما دلخوش به این بودیم که در همان خردسالی روزه می گیریم. و این روز ها چقدر دلم تنگ است برای آن روز ها. چقدر دلم تنگ است برای دعاهای سحر رمضان، قرائت هر روزه و جزء به جزء قرآن کریم، نیایش های دم افطار، خواندن دعای جوشن کبیر و قرآن به سر گرفتن در شب های قدر... و دوباره عطر رمضان در شهر پیچید؛ سلام بر رمضان..

 

حـاشیـ ـه:

«افضل الجهاد، الصّوم الحرّ»
بهترین جهاد، روزه داری در هوای گرم است.

"امام صادق علیه السلام"

سید گمنام