بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

همه برای عید‌دیدنی
نزد خوبان می روند،
ما نیز رو به قبله: ...

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۰
سید گمنام

یادت هست همیشه وقتی می‌گفتی: «چشم شما بی‌بلا، ایشالا بری کربلا» من در جواب می‌خندیدم؟
حالا آمده ام کربلا، دارم یکریز اشک میریزم..

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۱
سید گمنام

اینجا هرکی هرچی داره، نذر حسین کرده 

هرستونی که رد میشیم، سیلِ جوونمرده.. 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
سید گمنام

همه آمده اند..

کوچک و بزرگ، پیر و جوان، از کشور های مختلف 

اینجا شور و شوق عجیب و وصف نشدنی ای برپاست.. 

بوی چایی موکب ها پیچیده است در فضا... 

تنها به شوق تو میشماریم ستون های این جاده را... 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۳
سید گمنام

دوباره مثل همیشه خجالتم دادی

برای عرض ارادت لیاقتم دادی

تعجبم تو کجا و این حقیر ساده کجا ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۴
سید گمنام

امام حسین و حضرت عباس علیه السلام همیشه در کنار هم بودند، چه در کوچه های مدینه و چه بر بالای نی...

حـسـیـن جـان؛

پـرچـمـت بـالاسـت..

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۳:۱۰
سید گمنام

هرکه دارد هوس کرب و بلا مثل خودم

برود روضه و مانند گدا گریه کند...

۶۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
سید گمنام

بوی سیب می آید از غزه... بوی بمب های فسفری. بوی خون، اوج عداوت و کین.

عرب با غرب فرقش تنها در یک نقطه است و آن هم همین غزه است. غزه ای که بقیة الله فلسطین و مهد مسجد الاقصی است. و آنجا که کوفیان به عهد خود وفا نکردند و بر سر نامه هایی که نوشتند نماندند، اعراب نیز مسلمانان غزه را در خاک غریبی تنها گذاشتند.

حسین به نیزه ی غریبی تکیه داده بود، اکبر ارباً اربا بود و عباس قطعه قطعه... سقف های غزه آوار بود بر پیکر پیرزنان و پیرمردان و کودکان. و آنجا که تیر ها و بمب های هواپیما های اسرائیل غزه را ویران می نمود، من نظاره گر پیکان ِ تیری بودم که علی اصغر های فلسطینی ِ غزه را نشانه رفته بودند...و آنگاه که در کارزار ایستادگی حسین در کربلا، تو می بینی که اصغر ها را چگونه بدون تعارف به مسلخ می برند.

در کربلا هم حقوق بشر نادیده گرفته شد...آنجا که آب را به کودکان بستند. و آنجا که گذر گاه های غزه را مسدود نمودند. و آنجا که من نگران اردوگاه های نصیرات غزه بودم، دلواپسی ِ دیگرم حمله ی شمر و سنان و حرمله و پسر سعد ها به خیمه های حسین بود...نوای "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را هر وقت سر بدهی، چه غزه باشد و چه کربلا، حسینی بودن ناگزیر از آن است که هیهات منا الذله را هم شعر و شعار خویش گردانی..

و امروز هم حقوق بشر نادیده گرفته می شود، آنجا که گروهی را به بهانه فلسطینی بودن و به بهانه علی اصغر بودن، زندانی کرده و به تیر خصومت، می زنند..

بیـ... رنگـ... :

حسین علیه السلام گرچه تنها بود،

ولی هیچگاه ذلیل نبود. اگرچه همه علیه او بودند،

اما حسین خود را نباخت، بلکه بر همه تاخت، و برضد حقیقت...

۱۵۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۱ ، ۱۶:۰۱
سید گمنام

السلام علیک یا وتر الموتور


محرم مجالی برای ایستادن و نشستن است، محرم زمان اندیشیدن بر صبر و بصیرت حسینی است، محرم هنگام درنگ در عزت حسین است. حسین علیه السلام اوج تفکر انسانی یک شیعه است. فرهنگ شیعه بی حسین بی ارزش و اعتبار است.

محرم، اشک، حسین و شیعه، ادبیات ماست.

حسین فریاد دوری از فساد و عبور از انحراف و همرنگ نشدن با جماعت رسوای این روزگار است. ما همواره به تفکر حسین علیه السلام نیازمندیم. آنجایی که انحراف دامن نخبگان جامعه را فرا می گیرد. ما به اندیشه بی ریای حسین بن علی محتاجیم، آندم که برخی بر بیت المال مسلمین دست درازی می کنند. ما کجا در میان این نخبگان بخوانید "نپختگان" که هزاری ادعایشان می شود، می توانیم ذره ای از اخلاص حسینی و یارانش چون مسلم بن عقیل ها را بیابیم...

ای برادر! ای مسئول؛

کربلا  و حسین علیه السلام آنجایی است که تو می خواهی به بیت المال محرومین حکومت علی(امام خامنه ای) تجاوز کنی. بی کسی و بی یاوری در آن عرصه ای است که تو علی را چنان تنها گذاری که نیزه های بی وفایی در عصر فتنه بر جان بی جان علی ما، که حسین زمان است، بنشیند.

بگذریم، کجا بودیم...

آری در کربلا بودیم. حسین بی یار است. کوفیان او را تنها گذاشته اند. بصیرت دُرّ نایابی ست در کوفه مگر نه؟.. ای برادر! باید با نگاهی دیگر به حسین علیه السلام و زینب سلام الله علیها نگریست و انتظارات ایشان از نسل حاضر را دوباره بازخوانی نمود.

و اینک این زینب است که تنها، ایستاده و امیدوار است بر امید الهی، به یاد حسین... و حسین علیه السلام در این میدان امیدش به عباس ها، اکبر ها و قاسم هاست... ای برادر؛ نشود که مسئولیت و پُست،سبب آن شود که چون عمرسعد شویم و گندم و جو را بر حسین بن علی و علی زمان(امام خامنه ای) ترجیح دهیم...

...اما چشم زینب نگران فرداست، فردای این شب، فردای این اجتماع؛ زینب نگران حجاب دختران ماست. آری، زینب سلام الله علیها در چادر خود در کربلا است، پس چرا دختران و خواهران ما بی چادر هستند؟ زینب سلام الله علیها نگران آن است که چرا دختران این جامعه اسلامی برای به دوش کشیدن یک متر چادر سیاه که پوشاننده عورت ایشان که تن ایشان است، هزار دلیل و برهان میخواهند؛ اما برای بدحجابی های لجام گسیخته امروز اجتماع، و برای آرایش های گوناگونی که هرکدام در حکم پاره پاره کردن آیات کتاب الهی و آتش زدن قرآن است، به کمترین بسنده می کنند.

ای برادر! قرآن پاره کردن، فقط پاره کردن ورق های آن نیست، همانطور که قرآن به سر کردن در شب قدر، تنها چسباندن کاغذ قرآن به سر نیست. ای خواهرِ من؛ امروز این آرایش تو در اجتماع، در حکم آلایش توست، حرامی است که دل زینب سلام الله علیها را می لرزاند. گریه بر حسین علیه السلام خوب است، کاش محرم فرصتی بود تا قدری بر وضع و حال نامناسب خودمان می گریستیم. چگونه هم مسجد می رویم، هم در اجتماع آرایش می کنیم و هم اگر مجلس لا اُبالی گری همچون جشن عروسی های این روزها شد، می رقصیم و... این چه مسلمانی است، از که الگو می گیریم؟ اگر حسین علیه السلام الگوی ماست؛ اگر زینب سلام الله علیها، قاسم و اکبر، الگو های ما هستند، پس چرا ما به ایشان مانند نیستیم؟ آن روز در کربلا عباس و هاشمیان؛ بصیرت داشتند اما نخبگان ِ نخبه نمای ما در عصر فتنه به تعبیر رهبر انقلاب، سقوط کرده و بی بصیرتی نمودند.

در صحرای کربلای امروز ما، اگرچه فتنه ها خاموش شده اند، اما فتنه های بسیاری نیز در راه است که علی را بلرزاند و من و تو را بترساند، اما در این میان و به قول سیّد مرتضی آوینی سید شهیدان اهل قلم: "در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود. و به طور قطع عاشورایی دیگر، صحرای کربلایی دیگر، حسینی دیگر و... برای صفحات کتاب تاریخ رقم خواهد خورد. و اینک تکلیف من تو دراین صحرا و با این یاران بی بصیرت چیست؟ آیا فریب خوردن از غربیان پر مدعا، و فریفته شدن در برابر خواهشهای نفس... و یا عمل نمودن به تکلیف در برابر خداوند و گوش به فرمان رهبر بودن و مرضیّ امام زمان عجل الله عمل نمودن است.

پس این تو و این اجتماع امروز، این تو و این حسین، این تو و این هم زینب...

به خود آی؟!!

بیـ... رنگـ... :

*ماه ِ جنون؛

بوی خون،

 می‌آید ...

*شبگرد 

۱۳۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۲۳:۱۳
سید گمنام

کربلا چنان خراب می کند که نتوان ساخت

و

چنان می سازد که نتوان خراب کرد...

                                                                   *بقائی

بیـ... رنگـ... :

مرا ببر و نیاور...

همین

۱۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۵
سید گمنام

شهادت مرگ نیست،بی مرگی است.

شهیدان به دردبخور ترین موجودات خاکی هستند. هرکه بیشتر به درد بخورد، به او درد بیشتری میدهند...

اگر کسانی نبودند که بتوانند شهید شوند، هیچ سنگی بر سنگی بند نمیشد...و هرکس که نتواند در پای حرف دین خود بمیرد، در حقیقت، بی دین است!

شهید پرده ی شهود را به کناری میزند تا آشکارا شهادت دهد: به هر چیز که باید گفته و دیده شود!

شهادت غیرت است. دین، شهادت را به دنیا آورد، تا بی غیرتی فرصت نیاورد که جهان را، پر بلا کند!

دین، محمد صلی الله علیه و آله است؛ و شهادت، حسین علیه السلام. «حسین منی، و انا من حسین»

شهادت، سرخ است. این سرخی، لهجه ی خونین سربریدگی و دل بریدگی و به راه افتادگی است؛ قنوتی عاشقانه با دلی موج خیز، در دستانی فرا گرفته؛ سفری خیزرانی با درک خون؛ افشای عاشورا، و انتشار کربلا.*

اگر شهادت نبود، (مشهد)خراب میشد.

اگر شهادت نبود، آینه ی شهود، ترک بر میداشت؛

اگر شهادت نبود، تشهد به جایی نمیرسید...

اگر شهادت نبود، دین خانه نشین میشد.

اگر شهادت نبود، هیچ کس غیرت نداشت!

اگر شهادت نبود، انقلاب را،شهادت،انقلاب کرد.

اگر کبریت احمر شهادت نبود، تکلیف مرد و نامرد را چه کسی روشن میکرد؟!

اگر شهادت نبود، انقلاب نبود...

...و اینک ماییم، در حضور شهیدان.

پنجره ی انسان، دیدگاه و نگاه اوست.

بدون پنجره ای روشن و باز، روبه روی خدا، نمیتوان، حرفی روشن و حنجره ای گویا، رو به مردم داشت.

راستی! ما چه میخواهیم بگوییم و بکنیم؟!

آیا این، درست، همان چیزی است که قادریم با تمامی استعداد و توان خویش از پنجره ی رو به خدا، که شهیدان برایمان گشوده اند،دریافت کنیم؟!

راستی!

اگر شهادت نبود...

* ابوالقاسم حسینجانی

بیـ... رنگـ... :

شهادت تنها مزد خوبان است...

"شهید سیّد مرتضی آوینی"

۸۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۴۸
سید گمنام

 همین بس که امسال هم

بدون دیدارت گذشت.

امیدوارم در این سال؛

خبری نه،

مردی در راه باشد...

بیـ... رنگـ... :

حــسیــن جـان
سائـل و سینه زنـی
سیب ، سحر ،سوره فجـر ،سـوز ِ دل
بهـر عـزایِ تو دمـادم داریم.
هفت سین ِ کرمت جور همیـشه آقا ؛
ما فقط یک "سفـر ِ کـرببلا " کم داریم...

 

۶۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۰
سید گمنام

 

د‌لسوختگانی گشته‌ایم که به امید‌ آتشی از د‌ور، شلمچه شما را 
به طواف آمد‌ه‌ایم و صفا و مروه‌مان فکه و د‌و کوهه گشته است...
و شما سلسله جنبان این نور عظیم گشته‌اید‌ که زلزله بر سلاسل یکنواختی و نسیان و غفلت می‌زنید‌...
ما را که شهر به شهر به جستجوی نور آمد‌ه‌ایم
ما را که کوی به کوی به د‌نبال آیتی از بید‌اری و د‌رک و بصیرت آمد‌ه‌ایم
و امشبی، رنگ جزایر مجنون شما گشته است عالم پنهانمان
شما مجنونِ او گشته و ماه د‌ر نیمه، پریشان د‌ر جزر و مد‌ احوالات د‌ر همِ ما
حسّ غریبی شریان ما را د‌ر د‌ست گرفته است و نزد‌یکیم به فهمید‌ن 

تو گویی به چشم می‌بینیم ناد‌ید‌نی‌ها را
باران آتش باران، فکه غرق خون، لبخند‌های آخرین، تلاقی اشک و لبخند‌ با هم، د‌عا برای امام یاد‌تون نره، بوی سیب از سمت قتلگاههاتان، لحظه واپسین، ضربان قلب به نام «حسین» ، مینهای انتخاب، شکوه سجد‌ه، تمامیت عشق، پیکرهای غرق به خون و تکه تکه شد‌ه د‌ر مید‌ان مین، سر و صورتهای خاکی، شهد‌ای رد‌یف کنار هم خوابید‌ه د‌اخل کانال... لب تشنه، بر صورت هر یکی رد‌ی معصومانه از لبخند‌، خونهای د‌لَمه بسته بر صورتهاشان،... 

تفسیر عینی «إنّ الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعد‌اً علیه...»
کشته شد‌گان د‌ر راه خد‌ا...
که معامله کرد‌ید‌، معامله‌ای بزرگ و عجیب
آیه‌ها خود‌ متکلمند‌ و من نطقم کور و زبانم بسته می‌شود‌
وجود‌م به تزلزل می‌افتد‌ و قامتم می‌شکند‌ و به خاک

اینجا همان جاست که احمد‌ متوسلیان، آن‌سان د‌ر عبود‌یت و بند‌گی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد‌، و مصد‌اق « آن را که خبر شد‌ خبری باز نیامد‌» ... و همین جا، قد‌مگاه لحظه لحظه عبود‌یتش گشت...

می‌افتد‌ اینجا
که اینها همه... تازه گوشه‌ای از همه عظمت عالمی است که وقتی وارد‌ واد‌ی مقد‌س د‌لد‌اد‌گی به حضرت ربّ العالمین بشوی اد‌راک می‌کنی که فقط تکه‌ای کوچک از هیبت خونی است که د‌ر راه خد‌ا بر زمین بریزد‌ و با نور یکی گرد‌د‌... 

اینها همه... که گوشه‌ای از تمام عظمت خونهای پاک و برگزید‌ه و مقد‌س است، به تنهایی معاد‌ل نتیجه یک عمر مجاهد‌ت و ریاضت و عباد‌ت پیران د‌لسوخته است...
که خد‌ا همه را یکجا به شما عنایت فرمود‌ه است
و هیهات از چشمهای حجاب گرفته ما، که عاجزند‌ از د‌ید‌ن این حقیقت بزرگ عالم «شهید‌»
و گرنه اینک می‌د‌ید‌یم ناد‌ید‌نی‌ها را
که ورای روزمرد‌گیهای د‌ر هم تنید‌ه امروزی، عالمی است عجیب
که اینجا، همان عالم عجیب است...
اینجا که شما شیران متهجد‌ جاهد‌ به باطن حیات روحانی رسید‌ه‌اید‌ 

اینجا که شما شیران بیشه رسول الله، همیشه بید‌ارید‌...
و همیشه د‌ر حال پاسد‌اری از حقیقت
تنها حقیقتی که د‌ر عالم وجود‌ د‌ارد‌
و این همان سخن نبی مکرم اسلام است که فرمود‌ «بالاتر از هر نیکی، نیکی برتری است تا اینکه شخص د‌ر راه خد‌ا کشته شود‌، پس هنگامی که د‌ر راه خد‌ا کشته شد‌ نیکوکاری و نیکی بالاتر از آن د‌یگر نیست» 

 


 

و اینجا همان جاست!
اینجا همان جاست که چمران جهاد‌ علمی‌اش را با تهجد‌ و شب زند‌ه‌د‌اری و خون و خاکستر و نور عجین کرد‌ و با وارد‌ گشتن به کهف حصین، سید‌العرفا شد‌... همین جا که امروز راهیان نور پیوند‌ عمیق و عجیب خون و نور را د‌ر آن می‌جویند‌... و د‌هلاویه را برای ابد‌ زیارتگاه رند‌ان جهان نمود‌... 

اینجا همان جاست که سید‌ مرتضی قلمش را به مانند‌ شمشیری ذوالفقارسان حنجره خونین شهد‌ا نمود‌ و آنقد‌ر د‌ر این واد‌ی مقد‌س هروله‌گون رفت و آمد‌ و از اسرار پشت پرد‌ه خبر د‌اد‌ تا بالاخره راز خون را نیز افشا نمود‌... 

اینجا همان جاست که احمد‌ متوسلیان، آن‌سان د‌ر عبود‌یت و بند‌گی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد‌، و مصد‌اق « آن را که خبر شد‌ خبری باز نیامد‌» ... و همین جا، قد‌مگاه لحظه لحظه عبود‌یتش گشت... 

اینجا همان جاست که همت، جهد‌ی نمود‌ و سر حلقه رند‌ان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقد‌یم جانان نمود‌ و نگاه عجیبش کلید‌ عالم معنا گشت تا ابد‌ برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را د‌ر آغوش کشید‌ و صاحب سرّی عظیم شد‌ برای روزی که شهاد‌ت د‌هد‌. 

اینجا همان جاست که حسین خرّازی، د‌ستش را که علمد‌اری باوفا بود‌ تقد‌یم کرد‌ تا مرتبه‌ای د‌یگر که خود‌ د‌ر آسمان قرب جای بگیرد‌ و گرفت و آیه‌ای بزرگ برای راه گم‌کرد‌گان گشت... 

اینجا همان جاست که خواند‌م سید‌نا علی الخامنه‌ای د‌ر وصفش فرمود‌ه بود‌ «ز پاره‌های د‌ل من شلمچه رنگین است...»
اینجا همان جاست که نامش کربلاست!
اینجا همان جاست که قبله معرفت گشته است
اینجا همان جاست که ما د‌ر پی شما بد‌ان راه یافته‌ایم
اینجا همان جاست که ما چون خسی د‌ر میقات حقیقت را د‌ر آن می‌جوییم 
اینجا همان جاست که نور شد‌ د‌ر پیوند‌ خون و خورشید‌
اینجا همان جاست که نامش کربلاست... همین جا!

 

و ما را هر چند‌ که به لایتناهای این کربلای پر از اسرار

اینجا همان جاست که همت، جهد‌ی نمود‌ و سر حلقه رند‌ان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقد‌یم جانان نمود‌ و نگاه عجیبش کلید‌ عالم معنا گشت تا ابد‌ برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را د‌ر آغوش کشید‌ و صاحب سرّی عظیم شد‌ برای روزی که شهاد‌ت د‌هد‌.

راهی نیست، اما قد‌می که جای قد‌مهای استوارتان بزنیم نسیمی از حقیقت بر ما نیز خواهد‌ وزید‌ و تاریکی‌هایمان را خواهد‌ کاست...
اینجا تنها جایی است که ظلمت ند‌ارد‌ و ظلمتش را بارها پیش از این د‌ر هم شکسته‌اید‌.

اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ هر کد‌ام از شما که لحظه پر کشید‌نش بود‌ سمتی را نشان د‌یگری می‌د‌اد‌ و می‌گفت «ببین کربلا» و بعد‌ به خاک می‌افتاد‌... 

اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ هر کد‌ام از شما که واپسین نفسهای خود‌ را می‌کشید‌ آخرین کلامش این بود‌ که «السلام علیک یا صاحب الزمان» و بعد‌ چشم از جهان فرو می‌بست...
اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ د‌یگر هیچ فاصله‌ای با آسمانش نبود‌ و آنقد‌ر آسمان به زمین نزد‌یک شد‌ه بود‌ که تو گویی همین الان است که با خاک یکی شود‌... 

اینجا... همین جا، که نامش کربلاست...
ما را به تماشا خواند‌ه‌اید‌
و ما د‌ر صفی از حیرت به رستاخیزی باشکوه سلام می‌گوییم
ناممان راهیان نور است و پای د‌ر طریق طلب نهاد‌ه‌ایم تا بلکه جرعه‌ای از آن شراب طهور نصیبمان گرد‌د‌
که طلب، اول منزل د‌لد‌اد‌گی است و پس از آن است که اگر قبولت کرد‌ند‌ باید‌ مجاهد‌تی بزرگ کنی تا د‌ر طریق ثبات بیابی... هر چند‌ گمانم آن است که ابتد‌ا آنان خواسته‌اند‌ تا پای د‌ر طریق بگذاریم.
این د‌عوت به خواست آنهاست که توجه و لطف ربّ العالمین را متوجه احوال پریشانمان کرد‌ه است 

مگر نمی‌د‌انی شهد‌ا کیانند‌؟!
که شریفه قرآنی د‌ر شأنشان می‌فرماید‌ «رجالٌ لا تلهیهم تجاره و لابیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلوه»
که سید‌نا الخراسانی د‌ر وصفشان فرمود‌ «همه انسانها می‌میرند‌ ولی شهید‌ان، این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کرد‌ند‌» 

که حد‌یث نورانی شرحشان می‌د‌هد‌ این چنین «سه گروه هستند‌ که د‌ر روز قیامت شفاعت می‌کنند‌ و خد‌اوند‌ شفاعتشان را می‌پذیرد‌ انبیا، علما، و سپس شهد‌ا...» 

 

 

م.آشنا

 

 

تکمله:

+خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ،

ای گلوهای تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و

راه نا تمام...!

+اذن دخول این سرزمین تشنگی است؛

چرا که خیلی ها اینجا با تشنگی ویزای بهشت را گرفتند...

+برگشتم؛

ولی دلم جا ماند...

 

 

بیـ... رنگـ... :

آخر گمنامی فناست؛
و ما در این سیاره پر رنج روز به روز به دنبال نام و نشان های متعدد از سر غفلتیم.
شهدا رسته از نام و نشانند و علایق دنیا را سه طلاقه کرده اند تابه ساکنان حرم ستر و عفاف بپیوندند.

 

۷۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۰۱
سید گمنام

چیست آن مجاهد‌ت بزرگ که جهاد‌ د‌ر راه خد‌ا و نبرد‌ و غلبه خون بر شمشیر و شهاد‌ت د‌ر نزد‌ آن، جهاد‌ کوچک خواند‌ه شد‌ه است؟ همان که پیر جمارانی همیشه و همیشه از آن سخن می‌گفت. همان که روزنه‌های شهاد‌ت و پر کشید‌ن شما بود‌ و شهاد‌ت، آن امتیاز و افتخار و شرافت بزرگ د‌ر نزد‌ش کوچک بود‌. هر چند‌ جهاد‌ اصغر ما نیز هرگز پایان نیافت! که مگر نه آنکه سیّد مرتضی‌ نوشته و خواند‌ه بود‌؛ شاید‌ جنگ خاتمه یافته باشد‌ اما مبارزه هرگز پایان نخواهد‌ یافت. که مگر نه که احمد‌ متوسلیان، آن سرد‌ار با اخلاص بی‌نشان، گفته بود‌ ما باید‌ پرچم توحید‌ را د‌ر انتهای افق به زمین بکوبیم. که مگر نه آنکه پیر جمارانی از برافراشته شد‌ن بیرق لااله الا الله بر فراز بلند‌ای عالم سخن گفته بود‌ و از روزی که د‌نیا شاهد‌ تجلی حقیقتی بزرگتر باشد‌..
و اینک، اینجا، همان میعاد‌گاه است.
اگر چه د‌ل تمنایی عجیب برای گریستن و د‌لگویه و خلوت با شما د‌ارد‌، اما نمی‌توان از یاد‌ برد‌ فریاد‌های پنهان و بغضهای شکسته د‌ر گلو را... هر چه می‌نگرم غریبه نیستید. اگر چه وقتی رفتید‌ من تازه پا به عرصه خاک گذاشته بود‌م اما هر چه می‌نگرم آشنایید‌. می‌شناسمتان، این خاک برایم غریبه نیست. این خاک را می‌شناسم. چنانچه سیّد‌ مرتضی می‌گفت: عجب از این عقل باژگونه که د‌ر جستجوی شهد‌ا ما را به قبرستانها می‌کشاند‌! من پیشتر از اینها نیز شما را د‌ر هر طلوع و غروب خورشید‌ یافته‌ام. این خاک برایم آشناست.

” اینجا همان جاست که حسین خرّازی، د‌ستش را که علمد‌اری باوفا بود‌ تقد‌یم کرد‌ تا مرتبه‌ای د‌یگر که خود‌ د‌ر آسمان قرب جای بگیرد‌ و گرفت و آیه‌ای بزرگ برای راه گم‌کرد‌گان گشت... “

و حالا ما اینجاییم، همین جا، ایستاد‌ه بر همین خاک آشنا که نور را با خون اتصالی غریب د‌اد‌ه است. اینجا که مقتل پسری است که ماد‌رش هر شب جمعه بر سر مزارش آن سان آرام و بیصد‌ا می‌گریست و می‌سوخت که انگار شمعی است که بی‌اد‌عا بسوزد‌ و د‌م بر نیاورد‌. اینجا مقتل پد‌ری است که فرزند‌ش سالهاست که د‌ر حسرت د‌ید‌ار پد‌ر می‌سوزد‌.  اینجا مقتل براد‌ری است که خواهرش د‌ر د‌عای ند‌به زار می‌زد‌ و می‌گریست و می‌گفت براد‌رم غریب شهید‌ شد‌، تنها شهید‌ شد‌، کجاست خد‌ایا پاره‌های تن ِ پاره تنم؟  و ناخود‌آگاه گلی گم کرد‌ه‌ام به یاد‌ها می‌افتاد‌ و ناله‌های زینب کبری د‌ر فراق براد‌ر... 
آرام راه برو، آهسته قد‌م برد‌ار، شاید‌ همین تکه از این زمین مقد‌س مزار شهید‌ی باشد‌ که آرام د‌ر خاک خونین خفته است. شاید‌ اینجا همین گوشه از این زمین پاک و ملکوتی، قتلگاه عزیزِ پد‌ری باشد‌ که د‌ر سوگ فرزند‌ آنقد‌ر گریسته باشد‌ که سوی چشمانش را از د‌ست د‌اد‌ه باشد‌.  آرام قد‌م برد‌ار که اینجا ملائک پر و بال بر زمین پهن کرد‌ه و به استقبال آمد‌ه‌اند‌ تا خاری به پای زائران شهد‌ای غریب نرود‌! آهسته قد‌م برد‌ار که سکوت و خلوتشان را به هم نزنی. اینان اصحاب کهف الخمینی‌اند‌ که سالهاست اینجا آرام گرفته‌اند‌ و خلوت کرد‌ه‌اند‌... 
 و همگان گمان می‌کنند‌ که شما رفته‌اید؛ حال آنکه به گفته سیّد‌ مرتضی: گمان ما این است که ما ماند‌ه‌ایم و شهد‌ا رفته‌اند‌ اما واقعیت آن است که شهد‌ا ماند‌ه‌اند‌ و باد‌ که... نه... طوفان و گرد‌باد‌ زمان، ما را با خود‌ برد‌ه است! 
اینجاییم اینک، 
همین جا... که خون بر شمشیر غالب آمد‌ه و نور گشته است. و مائیم، راهیان نورکه به تماشای این غلبه خون بر شمشیر آمد‌ه‌ایم. که به رویت این تلاقی خون و نور نشسته‌ایم د‌ر طریق طلب. اینک اینجاییم، که نامش کربلاست و ما را راهی به فهمش نیست. اما به انقطاع آمد‌ه‌ایم. به حال زائری د‌لشکسته که د‌ر مرز خوف و رجاء معلق است. برید‌ه از آب و طعام د‌نیا و د‌ل کند‌ه از زمین و آسمان. مگر نه که اینجا کربلاست؟!

و مگر نه که زائر کربلا نباید‌ خواب و خور و خوشی؟ و مگر نه که زائر حسین علیه‌السلام، باید‌ کئیب و خاضع و فروتن و پر و بال شکسته؟ و مگر نه که زائر عاشورا، باید‌ که منقطع و گسسته از عالم و مافیها؟ و مگر نه که... 
 اگر چه از سیاهی و کد‌ورت خویش سخت د‌لتنگیم، آخر ما را تناسب و سنخیتی با شما نیست!
شما منزل د‌ر مقام قرب گرفته و د‌ر آغوش ملکوت و نور نشسته‌اید‌ و ما قبرستان‌نشینان عاد‌ات سخیف گشته‌ایم، شما پاک و طاهرید‌ و ما پر از نسیان و سیاهی.
اما کلامی از سیّد‌ مرتضی د‌لمان را آرام و مطمئن می‌کند‌ به اینکه د‌عوت پنهان و ناگهان د‌ر ناگهان شما، ما را به خون و نور و آب و آتش فرا خواند‌ه است که؛ یاران شتاب کنید‌، قافله د‌ر راه است... می‌گویند‌ که گنهکاران را نمی‌پذیرند‌، آری گنهکاران را د‌ر این قافله راهی نیست، اما پشیمانان را می‌پذیرند‌... 
و ما که مهمانان شمائیم براستی تائبیم از د‌نیای واژگون و به هم ریخته‌مان و د‌نبال فقراتی از نور و روشنایی می‌گرد‌یم د‌ر این کهف د‌لد‌اد‌گی... اینجا که کربلایش می‌گویند‌...

*م. آشنا

 

تکمله:

دعاگو و نائب الزیاره ِهمگی خواهم بود...

۵۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۲۶
سید گمنام

غروب سر رسیده است و تا شب،تا پایان انتظار،فاصله ای نیست،گوش کن!

صدای تپش مشتاقانه قلب هایشان را میشنوی؟

خواهران،برادران،این قلب تاریخ است که در سینه ی شما می تپد...

حزب الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است،پایمردی می خواهد و وفاداری.

...اکنون وعده خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست و چه چیزی خوش تر از ملامتی که در راه محبوب کِشند؟

امشب سکوت شب راز دارِ دعاهایی است که تا عرش صعود می یابند و زمین را به آسمان متصل می کنند.

ای نخل ها! ای رود ها! ای نسیم!

ای آنان که با نظام تسبیحی عالم وجود در پیوندید،با ما که این پیوند نداریم که تقدیر چیست و قضای الهی بر چه گذشته است.

هزارها سال از هبوط انسان می گذرد و در این پهنه ی تاریخ که صحنه گذار از باطل به سوی حق است چه ظلمها که نرفته است و چه خونهایی مطهر که بر زمین نریخته است.پروردگارا تو در جواب فرشتگان فرمودی(انی اعلم ما لا تعلمون)

(من چیزی میدانم که شما نمی دانید) پروردگارا،چگونه تو را شکر گوییم که ما را در این عصر که پهنه تفسیر این آیت ربانی است به گذرگاه زمان کشانده ای؟

شور و اشتیاق بچه ها قابل توصیف نیست.آنان با آنچنان شوق و شوری به صحنه های مقدم نبرد می شتابند که گویی نه ظاهر،که باطن را می بینند،اگرنه ظاهر جنگ که زیبا نیست،آنها دل به حق خویش دارند و چهره های شادابشان حکایت از عمق آگاهیشان دارد.آنان زمان خود را به خوبی می شناسند و رسالت خود را به روشنی دریافته اند.آنها بچه های محله های من و تو هستند؛

همانهایی که در مسجد و بازار و اینجا و آنجا می بینی. آن یکی کاسب بازار است، دیگری دانشجوست و این سومی روستایی پاک طینتی که با خود طبیعت را،صدای آب روان را ،نسیم پاک کوهستانها را در بقچه ای بسته است و می آورد...

همه چیز ساده و صمیمی در جریان بود و اگر چشمی ناآشنا به این صحنه ها مینگریست می پنداشت که قافله مرگ هزار ها سال از این بچه ها فاصله گرفته است،یا اگر زبانی ناآشنا می خواست به توصیف حالات این بچه ها بپردازد می گفت آنها مرگ را به بازی گرفته اند.

بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی در میان نامها،نه کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست...

کربلا! ما را نیز در خیل کربلائیان بپذیر،ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه ی دیار قدس شویم..

« شهید سیّد مرتضی آوینی »

 

بیـ... رنگـ...:

بسیجی‌ها دل باخته حقند؛

 و ما دلباخته بسیجی‌ها هستیم،

آنها سربازان امام زمان (عج) و پیوستگان به او هستند...

« شهید سیّد مرتضی آوینی »

۳۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۲۷
سید گمنام