بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

تازه نامزد کرده بود. با «پروین خلیلی» دختر آیت الله عزیزالله خلیلی. اما مثل اکثر طلبه ها اوضاع مالی وحشتناکی داشت. یک شب به دوستش مجد الدین گفت:

- محلاتی! داری پنج تومان به من قرض بدی؟

-دارم، برای چی میخوای؟

-می خوام برای خانم ام کادو بخرم!

                                                          *از کتاب سید موسی صدر

۷۵ نظر موافقین ۲۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۳۸
سید گمنام

مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی در کتاب مدهامتان آورده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سلمان فارسی فرمودند: «در تلاوت آیة الکرسی بیست اثر نهفته است»:
1. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند از وسوسه شیطان او را ایمن می کند.

2. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند از راه بی گمان به او می رساند.

3. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند او را از فقر و فاقه ایمن می گرداند.

4. هرکس آیة الکرسی را هر روز صبح بخواند و از خانه بیرون رود خداوند او را از جمیع بلاها حفظ می گرداند.

5. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند او را از دزد و نا امنی حفظ می گرداند.

6. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند به او صحت بدن عطا می کند.

7. هرکس آیة الکرسی را بالای سردر خانه یا مغازه خود نصب کند خداوند به او برکت می دهد.

8. هرکس آیة الکرسی را هرروز بخواند نمی میرد مگر آنکه خداوند جایگاه او را در بهشت نشانش می دهد.

9. هرکس آیة الکرسی را در وقت مسافرت بخواند خداوند او را به سلامت باز می گرداند.

10. هرکس چیزی را گم کرده باشد آیة الکرسی را بخواند که خداوند به او متذکر می شود.

11. هرکس چیزی را گم کرده باشد و این آیه را بخواند پیدا می شود

12. هرکس آیة الکرسی را بخواند فرشتگان برای او طلب مغفرت می کنند.

13. هرکس آیة الکرسی را همراه فرزندش بگذارد خداوند او را محفوظ می گرداند.

14. هرکس تب کند و این آیه را بخواند و همراه خود گذارد تبش برطرف می شود.

15. هرکس آیة الکرسی را بخواند و همراه خود داشته باشد خداوند او را از شر ظالمین محفوظ می گرداند.

16. هرکس این آیه را در چهار کاغذ بنویسد و در چهارطرف خانه خود نصب کند اهل خانه و خود را از بلاهای آسمانی و زمینی محفوظ می گرداند.

17. اگر از کسی وحشت داری این آیه را روزی 10 بار بخوان که محفوظ می شوی.

18. اگر حاجت مهمی داری وضو بگیر و این آیه را 120 مرتبه بخوان که حاجتت بر طرف می شود.

19. هرکس آیة الکرسی را بخواند خداوند بین او و همسرش محبت ایجاد می کند.

20. هرکس آیة الکرسی را بعد از نماز بخواند خداوند او را بدون اینکه عذاب دوزخ و قبر ببیند به بهشت می برد.

۵۵ نظر موافقین ۲۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۳۲
سید گمنام

بیـ... رنگـ... :

جانم فدای نام زیبایت...

۴۵ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۳۰
سید گمنام

بیـ... رنگـ... :

دلتنگی دلیل نمی خواهد ..

۷۳ نظر موافقین ۲۲ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۱
سید گمنام

خیلی ها اهل هنر بودند

اما؛

هنر انقلاب اسلامی را،

تو با قلمت معنا کردی...

بیـ... رنگـ... :

بخوان مرا..

۴۵ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۹
سید گمنام

«برای دیدن تصویر در اندازه اصلی بر روی آن کلیک کنید.»

حرف تازه ای نیست. درد تازه ای نیست، شعر تازه ای نیست، وزن تازه ای نیست، رنگ تازه ای نیست. همه ی حرف ها تکراری شدند، همه درد ها تکراری شدند، همه شعر ها تکراری شدند، همه وزن ها تکراری شدند، همه رنگ ها تکراری شدند.

آخر بدون تو، چه فرقی می کند، شعبان باشد یا ربیع، رمضان باشد یا شوال. وقتی نباشی، روز اول ژانویه با شب چهارشنبه سوری چقدر توفیر دارد؟ چه تفاوت دارد، وقت ماه گرفتگی باشد یا لحظه تحویل سال؟ براستی چه فرقی می کند، رنگ سال آبی باشد یا قرمز، یاسی باشد یا نیلی، وقتی روزگار هر روز با غیبت تو، به صورت ما سیلی های آب دار می زند... بدون تو پیراهن مشکی عزا از تن گل ها درنیامده هنوز. بی تو هوا بوی سوختگی دارد هنوز. باور کن بی شمیم حضور تو، پیراهن ما عطر عید را به خود نمی گیرد. مخلص کلام را بگویم؛ بدون تو تمام روز ها عزادارم...

*تصویر از مدیر وب 

بیـ... رنگـ... :

الهی؛

برسان صاحب ما را..

۸۸ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۷
سید گمنام

غروب جمعه؛

شلمچه،

حال و هوای دیگری داشت..

*تصویر از مدیر وب

ادامه دارد...

۴۲ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۴
سید گمنام

در لحظات میلاد درک و فهم و تعمق و در حلول دقایق رستاخیز. مگر نه که عمری شنیده بودیم طلب، اول منزل حرکت است از خویشتن فانی به آن ذات اقدس باقیِ بی مانند؟ مگرنه که عمری استغاثه کرده بودیم تا دوری و جداییمان از نیستان وجود پایان یابد؟ مگر نه که عمری زمزمه کرده بودیم «الهی اقمنی فی اهل ولایتک مقام من رجا الزیاده من محبتک»؟ مگر نه که از خاک خسته شده بودیم و دلمان هوای جایی داشت که به یاد نمی آوردیم کجاست اما خوب می دانستیم زمانی آنجایی بودیم و خواب و خور و غفلت به نسیانمان کشاند تا بدانجا که فراموشش کردیم؟

 مگر نه که شیون کرده بودیم «إلهی کَسری لا یجبُرُهُ إلا لطفُک و حنانک...؟» مگر نه که از خویش و غیره دل گسسته و دلشکسته و دل بریده بودیم؟ مگر نه که روزمرّگیها فرسوده کرده بود روح مضطرّمان را؟ مگر نه که دلمان هوایِ آتشی را داشت که در تاریکی و ظلمات و سکوت و یخبندان، از دور به چشممان بیاید و پیش برویم و بارقه هایِ «إنّی أناالله» روشن و گرم و آراممان کند؟ مگر نه که فرعون جانمان طغیان کرده بود و ادعایِ إنااللهی میکرد؟ مگرنه که دلمان موسایی می خواست، که به این دوران سیاه و تاریک فرعونیت نفسمان پایان دهد؟

به امید همین یک بیت شعر پا در طریق نهادیم که: «و پای به راه در نه و هیچ مپرس/او خود راه بگویدت که چون باید رفت» پا در طریق نهادیم... درحالی که میان دو حسّ متناقض گرفتاریم که «ولیتنی علمت أمِن أهلِ السعاده جعلتنی و بقربک و جوارک خصصتنی فتقرّ بذلک عینی و تطمئن له نفسی» «ء أقطع رجائی منک و قد اولیتنی ما لم اسئله من فضلک...» و تشویش رد یا قبول شدن داریم...

آنچه دلمان را آرام میکند، نگاه مهربان میزبانانمان است که دعوتمان کرده اند. اگر چه ندیده عاشق این میزبانها شده ایم اما انگار میشناسیمشان. تو گویی سالها با تک تکشان زندگی کرده ایم و چون اکسیژن، نفس نفس استنشاقشان کرده ایم. می دانیم خاک همین خاکی است که می شناسیم اما جذبه قدرتمندی دارند که در سرّش مانده ایم. و دنیا در سرّش مانده است و آنچه جذبه قدرتمند ما را به شتاب به خویش می خواند. لحظات، لحظات عجیبی است؛ اتفاقات بزرگی در شرف وقوع است که نمی فهمیمشان.

فرهنگ اصطلاحات عاشورایی را از دایرة المعارف بی مثل و مانند شهید سیّد مرتضی آوینی می جوییم تا بلکه قدری بفهمیم، اما یک مترجم نیاز است تا به باطن واژگان ثقیل سید پی ببریم و ضعف و حقارتمان در درک عاشورا بزرگتر و بیشتر میشود...

ما را راهی به آن درک نیست، تنها همین دلخوشمان میکند که دعوت شده ایم؛ دعوتی پنهان و ناگهان در ناگهان! شانه هایمان سنگینی باری بسیار ثقیل را بر خویش احساس میکند و از سویی شوقی زائد الوصف امانمان را می برد. 

عطش، آتش می زند این جانِ خسته را...

جامها همه خالی است و ساقی که خود پرده دار و صاحبخانه است، عطش بر عطشمان میریزد و سوزمان را می افزاید. ایستاده بر بالای بلندای درک و فهم و ما این پایین در سعی بین صفا و مروه رسیدن و یافتن...

*م.آشنا

حـاشیـ ـه؛

+مشغول کتاب خواندن هستی که زنگ میزنند و می گویند:

- سلام...

تاریخ سفر تغییر کرد.

ساکت را ببند، فردا عصر عازم دیار شهداییم.

به همین سادگی!

+دعاگو و نائب الزیاره دوستان خواهیم بود، ان شاءالله...

بیـ... رنگـ... :

مکه برای شما، فکه برای من؛
بالی نمیخواهم،
این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند.

"شهید سید مرتضی آوینی"

۱۰۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۵۳
سید گمنام

بعد از دهمین جشنواره فیلم فجر، یک روز که به دفترمان آمده بود گفت: «جایتان خالی بود که ببینید دیشب روشنفکر ها و دانشجویان هنر چه بلایی سر من آوردند!»

در آنجا سمیناری بوده برای بررسی سینمای بعد از انقلاب، آقای آوینی هم یکی از سخنرانان بوده است. میگفت:«سخنرانان دیگر همان چیزها را گفتند که اغلب در مجله ها نوشته میشود، طوری که یکی از استادان و کارگردانان مشهور سینما چهل صفحه مطلب خواند که حتی یک جمله اش هم مال خودش نبود، بلکه همه مال خارجی ها بود؛ یا ترجمه شده بود و یا هنوز ترجمه نشده بود، ولی من منابعشان را می دانستم! از همه بدتر، قبل از من یک جوان شهرستانی و در لباس ما حزب اللهی ها حرف میزد. آنقدر خودش را در مقابل سینما و سینماگران باخته بود و آن چنان ذلیلانه حرف میزد که دلم میخواست زیر صندلی پنهان شوم و یا گوش هایم را بگیرم که نشنوم. نوبت من که رسید و با تعریف و تمجید هایی که مجری برنامه از من کرد، لابد همه منتظر بودند من بروم بنا بر آداب روشنفکری سخنانی چند در مدح سینمای ایران و سینماگرانش بگویم و برای حفظ پرستیژ، چیز هایی بگویم که با مشهورات و مقبولات جوامع روشنفکری مخالفتی نداشته باشد! اما من فریب این تعریف و تمجید ها را نخوردم، بلکه حرف خودم را زدم. جماعت نتوانستند تحمل کنند و برآشفته شدند که چرا کسی خلاف آن ها سخن می گوید! شلوغ می کردند، اجازه ی سخن گفتن به من نمی دادند و حتی از توهین و حرف های مخالف با شئون اخلاقی هم نسبت به من خودداری نمی کردند. کار تا آنجا بالا گرفت که یک نفر بلند شد و از سر مزاح گفت: اصلا بریزیم آقای آوینی را بزنیم!»

*به روایت محسن مؤمنی

از کتاب: تکرار یک تنهایی

بیـ... رنگـ... :

باید که عمر قرن هایی سر بیاید

تا مثل یک آوینی دیگر بیاید

آزاده بود و عزم سرخ کربلا کرد

آزاده بود و مرتضی را مرتضی کرد.

حـاشیـ ـه؛

چقدر این روز ها جای تو خالیست سید..

۸۲ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۵
سید گمنام

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللَّهِ وَ دَلیلَ اِرادَتِهِ..

۶۵ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۲۶
سید گمنام

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَٰلِکَ غَدًا   إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّـهُ ۚ وَاذْکُر‌ رَّ‌بَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن یَهْدِیَنِ رَ‌بِّی لِأَقْرَ‌بَ مِنْ هَـٰذَا رَ‌شَدًا

"کهف 23-24"

«درباره هیچ چیز و هیچ کار، مگو که "من آن را فردا انجام می دهم"، مگر آنکه (بگویی): اگر خدا بخواهد و اگر فراموش کردی (گفتن: انشاءالله همین که یادت آمد) پروردگارت را یاد کن و بگو امید است که پروردگارم مرا به راهی که نزدیکتر است راهنمایی کند.»

گفتن انشاء الله که اعتقاد به قدرت و مشیت الهی را می رساند، تکیه کلام اولیای الهی است. چنانکه در قرآن نیز از زبان پیامبران نقل شده :

حضرت یعقوب به فرزندانش می گوید: «ادخلو مصر ان شاء الله آمنین» وارد مصر شوید انشاء الله در امانید.

حضرت موسی به خضر می گوید: «ستجدنی ان شاء الله صابرا» اگر خدا بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت.

حضرت شعیب به موسی می گوید: «ستجدنی ان شاءالله من الصالحین»

اسماعیل به پدرش حضرت ابراهیم میگوید: « ستجدنی ان شاءالله من الصابرین» مرا ذبح کن که به خواست خدا مرا از شکیبایان خواهی یافت.

البته مراد از [ان شاءالله] و [اعوذ بالله] و امثال آن، لقلقه زبان نیست، بلکه داشتن چنین بینشی در تمام ابعاد زندگی و در باور و دل انسان است.

 

بیـ... رنگـ... :

دعای امام زمان در حق همه مومنان مستجاب ان شاءالله..

۵۲ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۲
سید گمنام

موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناجات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.  فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟  پس واسه چی وضو گرفتی؟»

عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کیو؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا، الان که وقت رفتنه، اما اگر عمری ماند، تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»

*از کتاب: رفاقت به سبک تانک

بیـ... رنگـ... :

أَلشِّتـاءُ رَبیـعُ الْمُـؤمِنِ یَطُولُ فیهِ لَیْلُهُ فَیَسْتَعینُ بِهِ عَلى قِیامِهِ وَ یَقْصُرُ فیهِ نَهارُهُ فَیَسْتَعینُ بِهِ عَلى صِیامِهِ؛ 

«زمستان بهار مومن است؛

از روزهای کوتاهش برای روزه داری،

و از شبهای بلندش برای عبادت بهره میبرد.»

"رسول خدا صلی الله علیه و آله"

۹۶ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۲۳:۱۴
سید گمنام

این روزها در بین نسل ما و همچنین درگذشته، مطرح بوده است که چگونه فردی(شهید) به آن نقطه ای از درجات و مقامات انسانی می رسد که از خود و حوایج و علایق خود گذشته، و خدا را در هر مقام شعر و شعار خویش می سازد.

در این بین عده ای بسا پس از افراط و تفریط در روش زندگی شهداگونه و بازی فیلم و ادا و اصول شهدا، حمل، چسباندن عکس شهدا و تکرار بی عمق در سخنان و وصایای ایشان، به مرحله ی مدرنیسم و پست مدرنیسم زندگی خود رسیده وگمان می کنند که شهدا نیستند جز مردگانی بیش، که زمان ایشان را درنوردیده و آنکه زنده است مائیم، با تمام ضعف ها و عجزها و قصور و تقصیرها.

ای برادر! ما در این زندگی، نیستیم جز کرمهایی فربه، که عادات و علایق به ماده و حشر با حوادث روزآمد زندگی، و عدم خود سازی و عدم التزام بدان، و نیز عدم شناخت و معرفت حقیقی الهی، تا بدان مرحله ای که امام علی علیه السلام دردعای کمیل می فرماید :«فکیف اصبر علی فراقک»(خدایا پس چگونه بردوری تو صبوری کنم)، از باطن عالم و پرواز به ملکوتی که خدا در قرآن خبر داده است، باز می دارد.

البته نکته ای که لازم، بلکه واجب توجه و از اهم و اوجب واجبات است، این است که عده ای اشکال می کنند و می گویند: پس چرا خداوند نعمت زندگی و حیات را به ما انسانها داده و چرا ما نباید از مواهب دنیا لذت ببریم و چرا شما از مرگ دم می زنید؟ ما جوانیم و از این حرفها...

درجواب این است که اولاً باید عرض کنیم که لذت و حیات، فقط نه آنست که ما آنرا در می یابیم. بله برادر من، زندگی خوب است، لذت زندگی خوبتر، و لذت بردن از آن شیرینتر..

اما زندگی که ما شاهد آنیم جز آن نیست که گروهی فربه و گروهی عاجز، گروهی آنقدر ظالم و گروهی آنقدر مظلومند که لب بسته و هیچگاه دم بر نیاورند تا حق خود را بستانند. گروهی چنانند که در حق هیچ موجودی رحمی نکرده و جانیان عرصه تاریخند و گروهی پابرهنگان و مستضعفان عرصه جوامعند. بنابراین بیایید و هوشیار باشیم زندگی کنیم، لذت ببریم، اما غافل نباشیم که حقیقت و طلعت آن از افق عالم سر برخواهد آورد.

اینک مواردی را هرچند در حد شناخت و توان خود که بر آن دست یافتم به محضر شما عرضه می کنم تا شاید کسی را عرضه آن باشد، تا از خاک و ماده و علایق آن سر برآورده و باطن و حقیقت عالم که همان خدای شهید بر همه موجودات است، را در مقام لقاء شهود کرده و دریابد:

1- اراده و انگیزه  و برنامه برای خودسازی 

2- تقوای درونی

3-ایمان خالص لله    

4-خلوص در جمیع اعمال و دوری از رنگ و روی و ریا

5-خودآگاهی و خداخواهی و خدابینی

6-عبادت تا سرحد یقین

7-ایثار حوائج خود بخاطر دیگران

8- گذشتن از خود و فنای در حق     

9- گم نشدن در هیاهوی زمانه و زندگی و بصیرت داشتن در رفتن روزگار و غافل نبودن در جمیع احوال  

10- سر ریز کردن محبت الهی در وجود وی و ظرفیت سازی در این زمینه

که هر کدام از این موارد برای خود کتابی است و یا یک زندگی با حیات طیبه است، به دور از همه شوائب و علایق زندگی مادی. و اگر جان انسان در زندگی به مرحله ای رسید که عرصه ای شد برای بروز تمام کرامات انسانی که خداوند بالقوه در وجود او به ودیعت نهاده است و انسانی فرشته گون و فوق آن که مقام خلیفة الهی شد طلعت حقیقت و خورشید فنا و شهادت از افق جان او ظهور نموده و آماده پرواز شده و مقام آئینگی اوصاف و اسمای حق می شود... و بقول اماممان که می فرمود: شهید نظر می کند به وجه الله..

بیـ... رنگـ... :

گمشدگان "خاک" اگر می فهمیدند

که تا "افلاک" راهی نیست

این همه سرگردانی نمی کشیدند.

«شهید سیّد مرتضی آوینی»

۱۱۱ نظر موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۲ ، ۱۵:۱۷
سید گمنام

//bayanbox.ir/id/2349740983519022345?view

از آیت الله بهاءالدینــی رحمة الله علیه پرسیدنـد: علت ایــن که عصرهای جمعه دل انسان می گیــرد و غمگیــن می شود چیست؟
فرمودنــد: «چون در آن لحظه قلب مقدّس امـام عصــر ارواحنافداه بــه سبب عرضــه ی اعمال انسان ها، ناراحت و گرفتــه است، آدم و عالم متأثــر می شونــد. حضــرت قلب و مدارِ وجـود است...

بیـ... رنگـ... :

خامنه ای گر نبود؛

میکشت ما را،

دلتنگی ِ غروب آدینه..

حـاشیـ ـه:

منتظران ظهور امام مهدى علیه السلام برترین ِ اهل هر زمان‏اند.

"امام سجاد علیه السلام"

۵۷ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۵۵
سید گمنام

آخر شب بود. نشسته بود لب حوض داشت وضو می گرفت. مادر بهش گفت: پسرم تو که همیشه نمازت رو اول وقت میخوندی، چی شده که...؟! البته ناراحت نباش، حتما کار داشتی که تا حالا نمازت عقب افتاده.

محمدرضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پایش را کشید، گفت: «الهی قربونت برم مادر! نمازم رو سر وقت تو مسجد خوندم. دارم تجدید وضو میکنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم هرکس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن.»

*نوجوان شهید محمدرضا میدان دار

بیـ... رنگـ... :

سلمان فارسی میگوید:

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که: هر کس شب ها با وضو بخوابد، مثل این است که تمام شب را عبادت خدا کرده است.

۵۵ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۲۰:۲۲
سید گمنام