بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

من از قم اعزام می شدم، او از مشهد مقدس. فقط دو، سه بار قسمت شد که در خط مقدم و پشت خط ببینمش. یک بارش تو یکی از پادگان ها بود. سر ظهر، نماز را که خواندیم، از مسجد آمدم بیرون. راه افتادم طرف آسایشگاه، بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا، داشتند غذا می دادندچند تا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند. ما بین آن ها، یک دفعه چشمم افتاد به او! یک آن خیال کردم اشتباه دیدم. دقیق تر نگاه کردم. با خودم گفتم: شاید من اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده!

رفتم جلو. احوالش را که پرسیدم، گفتم: شما چرا ایستادی تو صف غذا، آقای برونسی؟! مگه فرمانده گردان...

بقیه حرفم را نتوانستم بگویم. خنده از لب هاش رفت. گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی های دیگه فرق می کنه که باید غذا بدون صف بگیره؟

یاد حدیثی افتادم؛ «مَنْ تَواضَعَ لِلهِ رَفَعَهُ اللهَ»: «هر کس به خاطر خدا تواضع کند، خداوند او را رفعت می دهد.»

پیش خودم گفتم: بیخود نیست آقای برونسی این قدر توی جبهه ها پر آوازه شده.

بعداً فهمیدم بسیجی ها خیلی مانع این کارش شده بودند، ولی از پس او برنیامده بودند.

*خاطره ای از شهید حاج عبدالحسین برونسی،

به روایت" حجت الاسلام محمدرضا رضایی"

«کتاب؛ خاک های نرم کوشک»

بیـ... رنگـ..:

إِذا تَفَقَّهَ الرَّفیعُ تَواضَعَ؛

انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانایى رسد، متواضع مى شود.

" امام على علیه السلام"

۱۴۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۴
سید گمنام

گاهی خداوند وقتی بنده مؤمنی را دوست داشته باشد، اجابت دعای او را به تأخیر می اندازد.

در حدیث است که خداوند استجابت دعا‌ی بنده مؤمن خود را به تأخیر می اندازد، به خاطر آن که صدای او را دوست دارد و می خواهد بنده بیش تر به درگاهش الحاح و اصرار کند. چون تأخیر در اجابت سبب تکرار دعا می شود و در نتیجه باعث تقویت نیروی روحی و ایمان دعا کننده می گردد. اما فاسق را چون دوست ندارد، فورا اجابت می کند تا دعا را تکرار نکند و ضمنا حجت تمام می شود و در قیامت نتواند احتیاجی نماید.
امام صادق علیه السلام می فرماید: «بنده ای که دوست خداست، وقتی حادثه ای برایش رخ می دهد، به درگاه خدا دعا می کند. خداوند به فرشته ای که موکل بر اجابت اوست می فرماید: حاجت بنده ام را برآور، ولی در آن شتاب مکن که من میل دارم صدا و آواز را بشنوم. اما بنده دشمن خدا وقتی دعا می کند، خداوند بر فرشته موکل به آن حاجت دستور می دهد:«حاجتش را زود برآورید و در برآوردن آن شتاب کنید، که من خوش ندارم صدا و آواز او را بشنوم».
گاهی دعا به اجابت می رسد، اما مصلحت هایی اقتضا می کند که تحقق خارجی آن به تأخیر افتد.
‌‌‌ما از باطن هستی و مصالح حقیقی بی خبریم.
به علت عدم آگاهی از باطن هستی و حقیقت غیبی، گاهی می پنداریم که خیر و مصلحت ما در تحقق و برآورده شدن حاجتی یا دفع مشکل و مانعی است، در حالی که اگر حجاب حقیقت کنار رود و آینده برای ما حاضر و روشن گردد، از تقاضا و درخواست خود منصرف می شویم.
قرآن کریم می فرماید:«عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئا و هو شرّ لکم؛ چه بسا چیزی را خوش ندارید، در صورتی که برای شما خوب است، و چه بسا چیزی رادوست دارید که برای شما بد است».
از روایات استفاده می شود که هیچ دعایی بی اثر نیست و هر دعایی در دنیا و آخرت تأثیر مناسب خود را دارد، پس در واقع هر دعائی به استجابت می رسد ، اما گونه های استجابت آن مختلف است.

امام سجاد علیه السلام می فرماید: «دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد: 1-یا برای او ذخیره می گردد. 2-یا در دنیا برآورده می شود. 3-یا بلایی را که می خواست به او برسد،‌ از وی می گرداند»
بنابراین انسان مؤمن در هیچ حالی نباید از دعا مأیوس شود، چه دعایش مستجاب گردد یا به عللی به اجابت نرسد و یا اجابت آن به تأخیر افتد، چون اولا دعا عبادت، بلکه مخ عبادت است و موجب تکامل روحی و معنوی و تقرب به ذات الهی می گردد. ثانیا در هر صورت و با هر حالی که باشد.حتی دعای اشخاص فاسق و گناهکار بر جسم و جان و زندگی آنان تأثیر مثبت دارد. همان دعای مستجاب نشده وقتی تکرار شد و روی هم انباشته گردید، آثار نیکی در روح او ایجاد و در سرنوشتش تأثیر سازنده ای دارد.

پیامبر اکرم(ص) می فرمود: «خدا رحمت کند بنده ای را که حاجت خود را از خدا بخواهد و در دعا پافشاری کند؛ چه حاجتش برآورده شود و چه نشود»

در حدیث دیگری از حضرت نقل شده :«هیچ مسلمانی نیست که به درگاه خدا دعا کند جز آن که دعایش مستجاب می شود، منتها گاهی اثر آن را دیر یا زود در دنیا می بیند و گاهی سبب کفاره گناهان او می شود و گاهی نیز خداوند او را برای آخرتش ذخیره می گردد.»

* حاج آقا دولابی

 

حـاشیـ ـه:
دعای امام زمان

در حق همه‌ی مسلمین مستجاب..

 

برای دیدن «شرایط استجابت یا موانع استجابت دعا» به ادامه مطلب بروید.

 

۱۶۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۵۳
سید گمنام

یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم

باز سر را می گذارد غم به دامان دلم

بی حضور چتر دستانت ببین یعقوب وار

مانده ام امشب دوباره زیر باران ِدلم

خوب می دانی زلیخای جنون با من چه کرد

پاره شد در ماتم عصمت گریبانِ دلم

نوح من خاصیت عشق است امواج بلند

کشتی ات را بشکن و بنشین به توفانِ دلم

کِی بهارت می وزد بر گیسوانِ حسرتم

کِی نگاهت میشود ای خوب، مهمانِ دلم

تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش

تا بگویم با تو از اسرار پنهانِ دلم

بوی پیراهن مرا کافیست تا روشن شود

چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم...

 

بیـ... رنگـ..:

بِنَفْسی اَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسی اَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ ( یَنْزِحُ ) عَنّا، بِنَفْسی اَنْتَ اُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَرا فَحَنّا ،و مشتاق الیه..


«جانم فدایت که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى...جانم فدایت، تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى...جانم فدایت که تو، همان آرزوى قلبى مرد و زنِ اهل ایمانى که هر دلى از زیادت شوق او ناله مى زند...»

 

حـاشیـ ـه:

از روز های رفته می گویند؛

کاش کسی از روز های مانده می گفت...

 

۱۴۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۳۴
سید گمنام

اصفهان بودیم. رفتیم جلسه اخلاق آیت الله میردامادی در مسجد عبدالغفور. محمد ارادت خاصی به ایشان داشت. همیشه به جلسات ایشان می رفت.

حاج آقا از شاگردان امام و علامه طباطبایی بود. ایشان در ضمن صحبتها از اوصاف یاران پیامبر صلوات الله علیه گفت. کسانی که روزها را روزه می گرفتند و شبها را به عبادت می پرداختند.

محمد بعد از جلسه گفت: بیا با هم شروع کنیم! گفتم: چی رو!؟

گفت: اینکه تا وقتی می توانیم شبها رو عبادت کنیم و روزها روزه بگیریم!

گفتم مگه میشه! اما بعد تصمیم گرفتیم که انجام دهیم. هفته بعد دوباره محمد را دیدم. با هم در مورد کار صحبت کردیم. گفت: اولش سخت بود اما الان عادی شده. شبها قرآن و دعا و نماز و ... بعد از سحری و نماز صبح هم استراحت می کنم.

کارهای محمد عجیب بود.هر کاری که برای تهذیب نفس لازم بود انجام می داد.

محمد دعای کمیل لشگر را می خواند. سوز عجیبی هم در صدایش بود. همیشه دعا را برای رضای خدا می خواند. به کسی توجه نمی کرد. محمد حال عجیبی داشت. تا یک ساعت بعد از دعا هم نمی شد سراغ او رفت!

در مدتی که معاون گردان بود، جلوی درب سنگر یا چادر می خوابید. می خواست وقتی برای نماز شی بلند می شود مزاحم کسی نباشد. محل خواب او رو به قبله بود. از همان مکان هم برای خواندن نماز استفاده می کرد.

بهمن ماه بود و هوا بسیار سرد. همه نیروها دو پتو رو خود می انداختند. اما محمد به یک پتو اکتفا می کرد! می گفت: وقتی راحت بخوابم برای نماز سخت بیدار می شوم.

معمولا شام را کم می خورد. سعی می کرد کارهایی را که در دین مستحب است انجام دهد.

در میان نمازها نماز ظهر را عادی می خواند! چون در دید بچه ها بود. اما در نماز صبح یا مغرب حال عجیبی داشت. این اواخر تهجد و شب زنده داری او خیلی بیشتر شده بود.

هرکاری به نیروها دستور می داد خودش هم انجام می داد. همین باعث شده بود بچه ها دستورات اورا سریع انجام دهند. بچه ها را برده بود کنار کانل، آنجا پر از گل ولای بود. دستور داد همه سینه خیز بروند. خودش اول وارد شد.

چند خانواده مستحق و یتیم را می شناخت. به بچه ها اعلام کرد. خودش هم پیش قدم شد. از بچه ها کمک گرفت و برای آنها فرستاد.

پیر مردی در گردان بود که به خاطر شرایط مالی نتوانسته بود به مشهد برود. محمد برایش مرخصی گرفت. پنج هزار تومان هم از خودش به او داد و گفت: با خانواده برو زیارت.

 

*فرازهایی از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده

از کتاب "یازهرا سلام الله علیها"

 

بیـ... رنگـ... :

حسین جان؛

گذر تک تک این ثانیه های عمرم،

به قدیمی شدن نوکریت می ارزد...

۱۱۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۱۱:۵۰
سید گمنام


نشسته بودم روی خاک ریز، با دوربین آن طرف را می پاییدم. بی سیم مدام صدا می کرد، حرصم در آمده بود. – آدم حسابی، بذار نفس تازه کنم، گلوم خشک شد آخه ..

گلویم، دهانم، لب هام خشک شده بود. آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پَرتی بود. خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم: « کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین. دور بود، درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. به نظرم گالن های آب بود. بقیه ش هم جیره ی غذایی بود لابد. گفتم: «هر کی هستی خدا خیرت بده، مردیم تو این گرما.»

برایم دست تکان داد و سوار شد.

یک دست نداشت...آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون،توی باد تکان می خورد...

 

بیـ... رنگـ... :

اگر کار برای خداست، پس گفتنش برای چیست؟

"سردار شهید حاج حسین خرازی"

 

حـاشیـ ـه:

باز آئینه و آب و سینی و چای و نبات؛

باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات...

۱۴۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۱۳:۰۲
سید گمنام

بوی سیب می آید از غزه... بوی بمب های فسفری. بوی خون، اوج عداوت و کین.

عرب با غرب فرقش تنها در یک نقطه است و آن هم همین غزه است. غزه ای که بقیة الله فلسطین و مهد مسجد الاقصی است. و آنجا که کوفیان به عهد خود وفا نکردند و بر سر نامه هایی که نوشتند نماندند، اعراب نیز مسلمانان غزه را در خاک غریبی تنها گذاشتند.

حسین به نیزه ی غریبی تکیه داده بود، اکبر ارباً اربا بود و عباس قطعه قطعه... سقف های غزه آوار بود بر پیکر پیرزنان و پیرمردان و کودکان. و آنجا که تیر ها و بمب های هواپیما های اسرائیل غزه را ویران می نمود، من نظاره گر پیکان ِ تیری بودم که علی اصغر های فلسطینی ِ غزه را نشانه رفته بودند...و آنگاه که در کارزار ایستادگی حسین در کربلا، تو می بینی که اصغر ها را چگونه بدون تعارف به مسلخ می برند.

در کربلا هم حقوق بشر نادیده گرفته شد...آنجا که آب را به کودکان بستند. و آنجا که گذر گاه های غزه را مسدود نمودند. و آنجا که من نگران اردوگاه های نصیرات غزه بودم، دلواپسی ِ دیگرم حمله ی شمر و سنان و حرمله و پسر سعد ها به خیمه های حسین بود...نوای "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را هر وقت سر بدهی، چه غزه باشد و چه کربلا، حسینی بودن ناگزیر از آن است که هیهات منا الذله را هم شعر و شعار خویش گردانی..

و امروز هم حقوق بشر نادیده گرفته می شود، آنجا که گروهی را به بهانه فلسطینی بودن و به بهانه علی اصغر بودن، زندانی کرده و به تیر خصومت، می زنند..

بیـ... رنگـ... :

حسین علیه السلام گرچه تنها بود،

ولی هیچگاه ذلیل نبود. اگرچه همه علیه او بودند،

اما حسین خود را نباخت، بلکه بر همه تاخت، و برضد حقیقت...

۱۵۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۱ ، ۱۶:۰۱
سید گمنام

السلام علیک یا وتر الموتور


محرم مجالی برای ایستادن و نشستن است، محرم زمان اندیشیدن بر صبر و بصیرت حسینی است، محرم هنگام درنگ در عزت حسین است. حسین علیه السلام اوج تفکر انسانی یک شیعه است. فرهنگ شیعه بی حسین بی ارزش و اعتبار است.

محرم، اشک، حسین و شیعه، ادبیات ماست.

حسین فریاد دوری از فساد و عبور از انحراف و همرنگ نشدن با جماعت رسوای این روزگار است. ما همواره به تفکر حسین علیه السلام نیازمندیم. آنجایی که انحراف دامن نخبگان جامعه را فرا می گیرد. ما به اندیشه بی ریای حسین بن علی محتاجیم، آندم که برخی بر بیت المال مسلمین دست درازی می کنند. ما کجا در میان این نخبگان بخوانید "نپختگان" که هزاری ادعایشان می شود، می توانیم ذره ای از اخلاص حسینی و یارانش چون مسلم بن عقیل ها را بیابیم...

ای برادر! ای مسئول؛

کربلا  و حسین علیه السلام آنجایی است که تو می خواهی به بیت المال محرومین حکومت علی(امام خامنه ای) تجاوز کنی. بی کسی و بی یاوری در آن عرصه ای است که تو علی را چنان تنها گذاری که نیزه های بی وفایی در عصر فتنه بر جان بی جان علی ما، که حسین زمان است، بنشیند.

بگذریم، کجا بودیم...

آری در کربلا بودیم. حسین بی یار است. کوفیان او را تنها گذاشته اند. بصیرت دُرّ نایابی ست در کوفه مگر نه؟.. ای برادر! باید با نگاهی دیگر به حسین علیه السلام و زینب سلام الله علیها نگریست و انتظارات ایشان از نسل حاضر را دوباره بازخوانی نمود.

و اینک این زینب است که تنها، ایستاده و امیدوار است بر امید الهی، به یاد حسین... و حسین علیه السلام در این میدان امیدش به عباس ها، اکبر ها و قاسم هاست... ای برادر؛ نشود که مسئولیت و پُست،سبب آن شود که چون عمرسعد شویم و گندم و جو را بر حسین بن علی و علی زمان(امام خامنه ای) ترجیح دهیم...

...اما چشم زینب نگران فرداست، فردای این شب، فردای این اجتماع؛ زینب نگران حجاب دختران ماست. آری، زینب سلام الله علیها در چادر خود در کربلا است، پس چرا دختران و خواهران ما بی چادر هستند؟ زینب سلام الله علیها نگران آن است که چرا دختران این جامعه اسلامی برای به دوش کشیدن یک متر چادر سیاه که پوشاننده عورت ایشان که تن ایشان است، هزار دلیل و برهان میخواهند؛ اما برای بدحجابی های لجام گسیخته امروز اجتماع، و برای آرایش های گوناگونی که هرکدام در حکم پاره پاره کردن آیات کتاب الهی و آتش زدن قرآن است، به کمترین بسنده می کنند.

ای برادر! قرآن پاره کردن، فقط پاره کردن ورق های آن نیست، همانطور که قرآن به سر کردن در شب قدر، تنها چسباندن کاغذ قرآن به سر نیست. ای خواهرِ من؛ امروز این آرایش تو در اجتماع، در حکم آلایش توست، حرامی است که دل زینب سلام الله علیها را می لرزاند. گریه بر حسین علیه السلام خوب است، کاش محرم فرصتی بود تا قدری بر وضع و حال نامناسب خودمان می گریستیم. چگونه هم مسجد می رویم، هم در اجتماع آرایش می کنیم و هم اگر مجلس لا اُبالی گری همچون جشن عروسی های این روزها شد، می رقصیم و... این چه مسلمانی است، از که الگو می گیریم؟ اگر حسین علیه السلام الگوی ماست؛ اگر زینب سلام الله علیها، قاسم و اکبر، الگو های ما هستند، پس چرا ما به ایشان مانند نیستیم؟ آن روز در کربلا عباس و هاشمیان؛ بصیرت داشتند اما نخبگان ِ نخبه نمای ما در عصر فتنه به تعبیر رهبر انقلاب، سقوط کرده و بی بصیرتی نمودند.

در صحرای کربلای امروز ما، اگرچه فتنه ها خاموش شده اند، اما فتنه های بسیاری نیز در راه است که علی را بلرزاند و من و تو را بترساند، اما در این میان و به قول سیّد مرتضی آوینی سید شهیدان اهل قلم: "در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود. و به طور قطع عاشورایی دیگر، صحرای کربلایی دیگر، حسینی دیگر و... برای صفحات کتاب تاریخ رقم خواهد خورد. و اینک تکلیف من تو دراین صحرا و با این یاران بی بصیرت چیست؟ آیا فریب خوردن از غربیان پر مدعا، و فریفته شدن در برابر خواهشهای نفس... و یا عمل نمودن به تکلیف در برابر خداوند و گوش به فرمان رهبر بودن و مرضیّ امام زمان عجل الله عمل نمودن است.

پس این تو و این اجتماع امروز، این تو و این حسین، این تو و این هم زینب...

به خود آی؟!!

بیـ... رنگـ... :

*ماه ِ جنون؛

بوی خون،

 می‌آید ...

*شبگرد 

۱۳۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۲۳:۱۳
سید گمنام

بگذار تا یادی کنیم از "آب، بابا"

سرمشق های "سیب، سینی، سوت، سارا"

یادی کنیم از درس و مشق ِ کودکانه

یادی ز "دهقان فداکار ِ میانه"

"تصمیم کبری" را بیا از نو بخوانیم

تا از "خدای مهربان" غافل نمانیم

بنویس "بابا آب دارد" پا ندارد

بنویس بی پا نیز، او پروا ندارد...

بنویس"بابا نان دارد" نا ندارد

بنویس دیگر قامت رعنا ندارد

بنویس بابا جای آب و نان، جان داد

بنویس او با بذل جانش امتحان داد

بنویس بابا، آب و نان را آبرو داد

بنویس بابا زندگی را سمت و سو داد

نقطه، سر خط "باز باران، با ترانه"

بنویس بابا رفت میدان، بی بهانه

بنویس "بابا آمد" اما بی پر و بال

بنویس "بابا آمد" اما زار و بد حال

بنویس "بابا آمد" اما شیمیایی

بنویس او دیگر ندارد هیچ نایی

بنویس "بابا آمد" اما زار و خسته

مثل کبوتر های بال و پر شکسته

بنویس شعر ِ "یاد یار مهربان" را

درس "شب تاریک و ماه و آسمان" را

بنویس بابا مثل ماه آسمان بود

در هر نگاهش عالمی معنا نهان بود

بنویس بابا روزگاری بال و پر داشت

روزی دو دست پر توان و با هنر داشت

بنویس بابا روزگاری دیدبان بود

روزی شعاع ِ دید ِ او تا بی کران بود

امروز اما دیدگانش "سو" ندارد

امروز دیگر قدرت بازو ندارد

بابا خروشان بود روزی مثل کارون

اما امانش را بریده، سرفه اکنون

نقطه سر خط، "نانوا دیروز نان داد"

بابا به دشت نینوا، امروز، جان داد

"آن مرد آمد"، بود سر مشق دبستان

امروز "بابا" گشته سر مشق دلیران

آن مرد آمد، زیر باران، ناز نازان

این مرد هم آمد، ولی بر دوش یاران

آن مرد آمد، از افق های خیالی

این مرد آمد، واقعی، اما هلالی

آن مرد، می گفتند، روزی "داس دارد"

این مرد، اما، صولت عباس دارد

در دست او روزی اگر سیب و سبد بود

اکنون به کف دارد درفش "یار موعود"

آن مرد با این مرد، خیلی فرق دارد

فرقی، چو فرق بین غرب و شرق دارد

بس کن حمید، این واژه بازی را رها کن

بابا صفت، جان در ره جانان، فدا کن

بابا دگر از دام لفظ و واژه رسته

او تارهای سست "بودن" را گسسته

"مصطفی زاده"

بیـ... رنگـ... :

+ برگشتیم، اما دلمان جا ماند...

همین!

+بسیجی دلباخته حق واهل ولایت است و به خود حتی اجازه نمی دهد به جز آنچه ولی امر می خواهد آرزویی داشته باشد.

امروز امت بزرگ ما اهل ولایتند، آنها گوش اطاعت، به فرمان اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامرمنکم سپرد‌ه‌اند و اینچنین خداوند وظیفه تحقق اهداف الهی همه انبیاء را برگرده صبور و پرقدرت آنان نهاده است،‌و چه شرفی بالاتر از این؟

عزیز ما، امام عشق!

آنان که معنای ولایت را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند، اما شما خوب می دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت کجاست، خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم، ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم.

*"شهید سیّد مرتضی آوینی"

۱۸۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۱ ، ۲۱:۳۶
سید گمنام

جمعه..

صبح،

حرکت به سمت مشهد الرضا،

پابوس عموی رئوف، انشاالله...

 

بیـ... رنگـ... :

باران گرفت و نذر زیارت قبول شد؛

هفت آسمان ز شوق زیارت ملول شد،

رفت و به آسمان وسعت دریا قیام کرد..

آرام محو خواندن اذن دخول شد...

حـاشیـ ـه:

لحظه های وصال در خود

گریه های بی امان دارند...

 

۱۴۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۱ ، ۲۰:۴۰
سید گمنام

سفر مقام عظمای ولایت بهانه ای است که یاد آور باشیم که ؛ امام این امت نیز باید در قد و قواره های این امت اسلامی باشد.

امام راحل می فرمود: «من خدمت گزار مردم هستم.» آیا امروز همه مسئولان کشور ما در این اندیشه هستند که باید خادم مردم باشند؟ ولایی بودن تعارف نمی خواهد، ایمان و اعتقاد و اراده می خواهد. همانطور که بسیجی بودن نیز با تشکیل پرونده انطباق کامل ندارد.

امروز تابع ولایت بودن، همانطور که در اتاق مدیر کل هایمان می بینیم، با چسباندن عکس چند متری رهبر انقلاب حاصل نمی شود، همانطور که اعتقاد به فرهنگ بسیج، با آویزان کردن یک چفیه روی صندلی های چرخان ِ چندصد هزار تومانی ممکن نمی شود. پس علوی بودن، با رفتار های طلحه و زبیری  یاران انقلاب ممکن نخواهد بود. بلکه علوی بودن عبور از رفتار هایی چون عثمان بن حنیف ها را می طلبد. دوست داشتن ولایت غیر از ولایی بودن است. تبعیت از ولایت کار هر کسی نیست، بسیجی می خواهد که گردن نهد بر فرمان ولّی خود...

"ما همه سرباز تو ایم خامنه ای"، لازمه ی آن است که سرباز در مقابل ولی خود گردن کشی نکند، سرباز باید به فرمان رهبر خود مطیع محض باشد و سرباز برای ولی خود تعیین تکلیف نکند، همانند خوارج و اصحاب فتنه...

 بیـ... رنگـ... :

حضرت علی علیه السلام، به عثمان بن حنیف، فرماندار خود، گفت: «هر انسانی مقتدایی دارد که از او تبعیت می کند، بنگر مقتدای تو چگونه است؟ »

۱۶۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۱ ، ۱۶:۵۰
سید گمنام

عطـر حـرم بزن به دلم یار را بگو

امشب تمام نـیـت من یک زیـارت است...

 بیـ... رنگـ... :

به هوای حرمت

کبوتر می‌شود گاهی دلم

پر می‌زند ...

۱۷۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۲:۳۵
سید گمنام

در حال خواندن آخرین صفحات کتاب «سفر به گرای 270 درجه» هستم که اخبار نیمروزی شروع می شود. گوینده اخبار، خبر اهانت به پیامبر اکرم صلی الله را می خواند؛ خبری که با وجود غیر قابل هضم بودنش، اتفاق تازه ای نیست در این چند سال. درست مثل روزی که خبر انتشار کاریکاتوری موهن در کشور پیچید. و مثل تمامی هتک حرمت هایی که در این چند سال روی داد و رفتارهای مشابهی از این دست. رفتار هایی که بیش از آنکه از خاستگاه هنر نشأت گرفته باشد، برخواسته از خصومت هایی که ریشه در گذشته دارد.

زمانی که قرآن که در قرون وسطی وارد اروپا شد، در همان بدو ورود، مسیحیان آن را به آتش کشیدند. در این چند سال اخیر هم شاهد هتک حرمت به قرآن توسط کشیش آمریکایی بودیم. حال هم گروهی معلوم الحال با تکیه بر حمایت فرعون ها و ابولهب های معاصر، علیه پیامبر اعظم فیلمی موهن و مستهجن می سازند.

نظام های استکباری غرب که منادی دموکراسی و آزادی بیان هستند چرا برای به کرسی نشاندن حرف و نظر خود، دست به دامان توهین به ادیان دیگر، علی الخصوص اسلام شده و حرمت شکنی می کنند؟ توهین کردن در جایی که با اختیار و آزادی می توان در رابطه با رد یا اثبات مسئله ای گفتگو کرد کار جاهلان و گمراهان نیست؟

دولت و حکومت آمریکا مقصر اصلی این پروژه است، که اگر اینچنین نبود، این اقدام از سوی دولتمردان آمریکا محکوم می شد و عاملان چنین حرمت شکنی ها را به سزای عمل شنیع شان می رساند. دولت آمریکا عاجزی است که مهره بله قربان گوی اسرائیل جعلی ست.

دشمنان اسلام فکر می کنند که با این حرکات خود می توانند دید جهانیان را نسبت به اسلام و پیامبر اعظم عوض کنند؟ نخیر، کور خوانده اند. تاریخ ثابت کرده که اینگونه اقدامات، همیشه نتیجه ای عکس داشته. پس هر چقدر به مقدسات اسلام توهین کنند، خشم و نفرت دنیا را نسبت به خود بیشتر کرده اند.

نور اسلام جهان را فرا گرفته و همه ملت ها بیدار گشته اند و بیزار از آنچه شیاطین خصوصاً شیطان بزرگ آمریکا بدان فرا می خواند. نور قرآن و عشق به پیامبر بر قلبها حکومت دارد و نور اهل بیت عصمت و طهارت همه ی افق های عالم را فرا خواهد گرفت، تا جایی که «فبهت الذی الکفر»... محقق گردد.

باید به آنها بگویم که کور خوانده اید که با جهد احمقانه شما، اشتیاق مسلمین دنیا و جوانان امروز، نسبت به پیامبر عظیم الشأن اسلام کم شود. اسلام دین آزادی و حیا و پاکدامنی است. پس امروز مسلمین، در مقابل این بی حرمتی هایتان از پای نخواهد نشست و به کوری چشم شما دشمنان اسلام، بیدار تر خواهد شد و سیلی محکمی به شما خواهد زد، انشاالله...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۳۲
سید گمنام

تا خدا هست؛

شهادت هست،

تا شهادت هست، شهید باید شد...

*بقائی"

بیـ... رنگـ... :

هر مؤمنی به بلائی گرفتار شود

و صبر کند،

 اجر هزار شهید برای اوست..

"امام صادق علیه السلام"

۱۷۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۳۶
سید گمنام

هفته ای دو بار توی یکی از سنگرها که از همه دنج تر و تمیز تر بود، کلاس انتقاد را تشکیل می دادیم.حسن و جواد بیش تر از همه ی ما انتقاد می کردند.

علی گفت: مگر خودتان هیچ ایرادی ندارید که این همه از دیگران ایراد می گیرید؟

حسن گفت: خب، این کلاس را برای همین گذاشته شده که ایرادهای هم دیگر را بگوییم.

من گفتم: تا جایی که من می دانم، انتقاد به معنی نقد و بررسی است.یعنی می شود نکات مثبت هم دیگر را هم بگوییم و یاد بگیریم.

عباس گفت: بابا، بیایید کلاس را شروع کنیم.

یک نفر پرده ی سنگر را کنار زد و آمد تو.

-اجازه هست؟
حاج مهدی وحیدی بود..
-سلام حاج مهدی، بفرمایید.
بعد از مکه رفتنش ، به آقا مهدی، حاج مهدی می گفتیم.

گفت: شنیده ام یک کلاس جالب تشکیل داده اید، می شود من هم توی کلاستان شرکت کنم؟ همه یک صدا گفتند: چرا که نه، حتما بفرمایید. همان دم در نشست.. مرتضی گفت: حاج مهدی! نظرت را درباره ی کلاس عجیب و غریب ما بگو، فکر می کنم خوشت بیاید. خندید.

-فکر کنم جالب باشد.

چشم هایش می درخشید.

سریع گفت: می شود انتقادها را از من شروع کنید؟ عیب و ایرادهایم را بگویید، دوست دارم اشتباهاتم را بدانم و اصلاح کنم.

به صورت هم دیگر نگاه کردیم. معلوم بود هر کدام توی ذهنمان دنبال این می گردیم که چه انتقادی می توانیم از او بکنیم. اما انگار ایراد گرفتن از کارهای او بیش تر شبیه شوخی بود.

گفتم: حاج مهدی، کم لطفی می کنید.

مرتضی گفت: ما از شما جز خوبی چیزی ندیده ایم. مهربان و وظیفه شناس هستید، اهل مطالعه هستید؛ بارها دیده ام که نهج البلاغه و قرآن و کتاب های استاد مطهری و آقای دستغیب را می خوانید.

حاج مهدی گفت: تعارفات را کنار بگذراید، اگر زمانی کسی را اذیت کرده ام، همین الان بگوید.

بچه ها شروع کردند به زمزمه کردن.

عباس گفت: راستش حاج مهدی، ببخشیدها، شما خیلی سخت گیرید، آدم از شما می ترسد.

-سخت گیری ام را ببخشید. باور کنید فقط به خاطر این است که کارها درست پیش برود. جنگ و جبهه شوخی بردار نیست، می دانید که.

جواد گفت: همیشه گفته اند حرف راست را از بچه بشنو، عباس راست می گوید.

و سرش را دزدید. حاج مهدی خندید، همه مان خندیدیم.

عنایت گفت: یک ایراد دیگر هم دارید. خیلی عبادت می کنید؛ گاهی دلم برایتان می سوزد. روزها این همه کار و شب ها به جای استراحت، می روید روی خاک ها نماز می خوانید. گاهی هم به حالتان غبطه می خورم.

حاج مهدی چیزی نگفت. سرش را پایین انداخت و صورتش سرخ شد.

وقتی کار و ماموریتی نداشتیم، عنایت عادت داشت می رفت و توی دشت گشت می زد. بارها از او شنیده بودم که می گفت حاج مهدی را توی یک جای دور و پرت از سنگرها، در حال عبادت دیده است.

عباس گفت: این که ایراد نیست، خیلی هم خوب است. 

بیـ... رنگـ... :

و من این روز ها؛

سفر کرده ام به کتابی که،

گرا یَش 270 درجه است...

۲۶۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۴۹
سید گمنام

دارد باران می بارد...

شعر سرائیده می شود،

از آسمان؛

خدا هم شاعری را دوست دارد...!

 بیـ... رنگـ... :

بوی خاک ِ باران خورده می آید...

۱۶۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۱۹
سید گمنام