بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

مناجاتی از شهید:

الهی! گلها را چیدی و خوبان را جدا کردی پس بگو چاره خاران و بدان چیست؟ خدایا خاری هستم در بوستان تو و تنها سعادت این را دارم که با گلهایت همنشین شده ام و کمال این همنشینی است که به خود جرأت می دهم در مورد چیزی سخن بگویم که با آن فرسنگها فاصله دارم و آن کلمه مقدس «شهادت» است...

... خدایا میخواهم از چیزی سخن بگویم که زبانن خواهان آنم،ولی وقتی از دریچه عقل به آن نیک می نگرم می بینم که زبان چیزی می گوید، و دل چیزی دیگر و آن کلمه مقدس «شهادت» است که هر وقت و بی وقت بر زبان جاری می شود ولی دل هنوز و هنوز به علایق فانی دنیوی چسبیده و هنوز از این علایق فریبکارانه دست بر نداشته است.

... خدایا! در یک کلام از تو میخواهم در هر حال و هر زمان دستگیرم تو باشی و بس...

... به نام تو ای الله، توئی که اگر ذره ای از مهرت در دل هرکسی افتد، او را ذره ذره می سوزاند و آخر الامر فنا فی الله خواهد کرد.

خدایا! از آن موقع که لطف و رحمتت شامل حالم شد و پای در جبهه نهادم، احساس میکنم که جبهه اندکی مرا به خود آورده و افق دیدگانم وسیع تر شده است، چرا که آنجا بوی شهادت به مشامم خورد و دیدم که چگونه یاران به خون غلتیدند و چهره شان با خونشان زینت یافت و شهادت را در آغوش کشیدند و باز همانجا بود که با چشم و گوش دیدم و شنیدم شب زنده داری و ناله عاشقانت را، آنانی که به تاریکی و تنهایی خو «انس» دارند و در اوقات مناجات برای خود عالمی دارند.

 وقتی که این کلمه «شهادت» بر زبانم جاری می شود، شوق و میل در وجودم شعله ور می شود و هم ترس در جانم مستولی می شود که «اگر طالب وصلی پس چرا اسیر نفسی؟» چرا هنوز دل از علایق فریبنده و فانی دنیوی نکنده ای؟ چرا هنوز در بند آرزو هایی؟ چرا و چرا؟ اینها حکایت از این دارد که هنوز دل رام نشده و نفس سرکش هنوز در بند تقوی گرفتار نیامده است.

خدایا! عاجزانه از تو می خواهم چنانکه به جبهه ام بردی و خلوص و ایثار عاشقانت را نشانم دادی از تو می خواهم عشق به شهادت را آنچنان در وجودم شعله ور سازی که ریشه های این علایق و آرزوهای فانی را سوزانده و وجودم بر اثر این حرارت ذره ذره آب شده آخر الامر فنای در راهت شوم،آمین!...

... خدایا این را هم می دانم که عشق به شهادت در وجود کسی شعله ور نمی شود مگر با آزمایشات گوناگون و گذرانیدن از صافیهای متعدد.

... خدایا، در این امتحانات تو خود یاریم کن که یاوری جز تو نیست و آنچنان کوچک و حقیرم کن که از همه صافیها عبور کنم و از آخرین صافی که عبور کردم و تازه مزه شهادت را بر دلم چشاندی و اگر قرار شد مرا فرا بخوانی در لحظه فرا خوانی، جسم گناهکارم را آنچنان تکه تکه ساز که همه گناهان در این حمام خون شسته شود و آرزو دارم که در آغاز زندگی اخروی چشمانم به نور جمال آقا و مولایم حسین علیه السلام منور شود.

خدایا اگر لیاقت شهادت شامل حالم شد و قرار شد اسیر شوم، روح استقامت و مقاومت را در برابر دشمنانت نصیبم فرما تا در جنگ دشمن نیز بتوانم از قرآن و اسلام حمایت کنم.

واما الله...

نفرت دارم از مرگ در بستر، به خودت پناه می برم از چنین مرگی...

بار خدایا،تو شاهد باش که رزمندگان تنها برای رضای تو و برای یاری دین تو و به امید یاری تو پای در جبهه میگذارند و شهادت را وسیله ای می دانند برای رسیدن به معبود و معشوق خویشتن...

بیـ... رنگـ... :

چقدر قشنگ می شود خون،

وقتی از گوشه ی پیشانی

می دود

بین ِموهای تازه درآمده ی

صورت ِ یک بسیجی...

 

۹۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۴۹
سید گمنام

من فقط

یک بلیط رفت

" مشهد " می خواهم
     حتی الامکان بی برگشت...

                                                "حمید رضا شکارسری"

بیـ... رنگـ... :

گویند؛ کنار پنجره اش

آب شود فولاد،

دل من که...

۷۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۱۴
سید گمنام

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده

امشب شب بی مادر شدن است، شب بی مادری. شبی که مادر به آسمان پر می کشد؛ شب جدایی... شبی ست که علی تنها و غریب می شود، شبی که حسنین و زینب یتیم می شوند. قلب کوچک محسن اما بی مادری را تحمل نداشت...

زهرا سلام الله علیها سنگ صبور و رازدار علی بود. آن بود که علی بعد از زهرا ، درد هایش را به چاه میگفت. علی فاطمه بود و فاطمه علی... زهرا تمام هستی خود را فدای علی کرد. مگر علی علیه السلام چه کرده بود؟ مگر علی چه بود؟ مگر زهرا کیست؟ حضرت زهرایی که بانوی حجاب و اسوه یگانه زنان و سیدة النساء العالمین است را الگوی خود قرار دهیم و تفکر او را مبنای زندگی، که از حضور بدون حجاب در مقابل کوری ابا می کند.

حجاب دغدغه تاریخی و ابدی زهرا بود و زهرا سلام الله علیها یگانه بانوی عفاف ورزیدن. زهرا سلام الله علیها فقط هجده سال داشت. ولی برخی دختران ما هجده ساله یا بیشترند ولی از حجاب حیا و عفاف بویی نبرده اند، آری؛ دختر خانم بد حجاب اجتماع، با شما هستم!؟ چادر وصیت و ارثیه حیاورزی زهراست به دختران و زنان ما. حال که الگو داریم دیگر چرا مستاصل هستیم؟ کاش قدرش را بدانیم، کاش...

چگونه باید فاطمی شد؟! اگر مرد علوی باشد زن و خانوده را هم فاطمی خواهد کرد.

روزهای آخر زندگی مادر بود، زنان مدینه تصمیم گرفتند به عیادت او بروند. آن روز خانه پر از جمعیت خانم ها بود، یکی از خانم ها به نمایندگی از دیگران از فاطمه سلام الله علیها پرسید: شب را چگونه صبح کردی؟ آخر مادرمان پهلو و بازویش شکسته بود، محسنَش سقط شده بود و... مادر ولی از این درد ها آزرده نبود که از زخم زمانه می رنجید، از تنهایی علی...

فاطمه سلام الله علیها حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد. سپس فرمود: به خدا سوگند صبح کردم در حالى که از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان (ابوبکر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است. از دهان به دورشان انداختم بعد از آنکه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنکه امتحانشان کردم.
چه زشت است کندى، آنچه تندى از آن مطلوب مى‏باشد.
از شمشیر تیزى و تندى انتظار مى‏رود، حال اگر کند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همکارى انتظار مى‏رفت اما برعکس بى‏وفایى و بى‏اعتنایى دیده شد. و چه زشت است بازى بعد از جدیت و کوشش. یعنى زشت و نارواست براى مردمى که کار را با اراده و جدیت شروع کردند حال برگردند و بازیگر شوند. 
و چه زشت است کوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شکاف برداشتن سرنیزه‏ها و حیله و نیرنگ در آراء و اندیشه‏ها و لغزش در خواسته‏ها. 
یعنى کار اینها مانند مشت بر سنگ کوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن که عاقبت سرنیزه شکاف برمى‏دارد و مى‏شکند و فایده نمى‏برد و زشت و قبیح است که انسان مزورانه فکر کند و در خواسته‏هاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال کند. و مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینکه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود...

آری؛ امشب دیگر در خانه مادر نداریم...

بیـ... رنگـ... :

دستی هم به پهلوی ما بکش مادر..

سید گمنام

 بسم رب الرقیه...

برادر زاده ام است، نامش سیّده هستی ست، سه سال دارد. چادر دارد؛ چادرش را دوست دارد. عاشق بازیست؛ اسباب بازی های زیادی دارد. خدا را دوست دارد؛ سجاده ای زیبا دارد، ایمان دارد؛ نماز می خواند. در کیفش عکس آقا دارد؛ آقا را خیلی دوست دارد، اما بعضی از جوانان ما هنوز آقا را نمیشناسند!؟ تا میگویی آقا فلان حرف را زد، می پرسند کدام آقا؟! آخر مگر ما چند آقا داریم؟ بگذریم.. تا در جایی عکس حضرت آقا را میبیند، به طرفش میدود، دست کوچک خود را میبوسد و  میگیرد به طرف آقا. عکس را که به او میدهم دستش را میکشد رویش و به صورت خود می مالد و صلوات میفرستد. چند سوره از قرآن را حفظ کرده، میاید مینشیند کنارم و با صوت برایم می خواند. ولی بعضی از جوانان ما بلد نیستند یک آیه از قران را درست بخوانند. اذان که می گویند، می دود و وضو میگیرد. چادر و مقنعه سفیدش را سر می کند و می ایستد کنارم و با همان زبان شیرین کودکی میخواند... الله اکبر... بسم الله... نمازش که تمام می شود، دعای فرج را با صدای بلند می خواند. مهمان که می آید می دود و چادرش را سر میکند؛ او فقط سه سال دارد. با همین کودکی اش فهمیده که نباید جلوی نامحرم مو باز باشد. اما دختران جوان ما با جوانی ِ شان هنوز نفهمیده و به این درک نرسیده اند که محرم و نامحرم یعنی چه و نباید خود را برای نامحرم آرایش کنند. سیّده هستی به سن تکلیف نرسیده، اما همیشه نمازش را می خواند، اما جوانان ما که به سن تکلیف رسیده اند، در خواندن دو رکعت نماز که کار چند دقیقه است سستی می کنند. سیّده هستی حجابش را دوست دارد.

آری؛ سیّده هستی زیباست و زیبایی ها را دوست دارد. شاید او سرگشته جمال فقط نیست و کمال را با کودکی جستجو می کند، چه می دانم...

بیـ... رنگـ... :

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ

وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ 

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ. 

۳۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۵۷
سید گمنام

ایام شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها است ولی نه خبری از پرچم سیاه هست و نه اثری از فرهنگ فاطمی.

راستی چرا چنین است؟ در خیابان که می روی جلوی گل فروشی ها ماشین های در حال تزئین را میبینی که برای عروسی در حال آماده سازی هستند، کمی جلوتر که میروی دخترهایی را میبینی که روسری قرمز و از این قبیل رنگ های شاد بر سر گذاشته اند و با آرایشی تند و زننده خود نمایی می کنند. دیگر نمی دانند که پهلوی شکسته و صورت نیلی یعنی چه؟! نمی دانند کتک خوردن به دست نامحرم یعنی چه... راستی نامحرم یعنی چه؟! اصلا نامحرم، داریم؟؟!و نمی دانند این روز ها زهرای بتول، پاره تن و بضعه ی رسول، نماز هایش را شکسته، نشسته می خواند... نمی دانند بی مادری یعنی چه...نمی دانند روزگار "زین اب" در نبود مادر چگونه می شود.

نمی دانند علی بعد از زهرا چقدر شکسته شد...

سوالی که مطرح است؛ چرا سیما با نمایش طنز های خود ،خود را به آن راه زده و خوشحال است که بیننده دارد! آن انتظاری که ما از تلویزیون جمهوری اسلامی داریم با جهت گیری ضد فرهنگی ماهواره تفاوت جوهری دارد. به قول معروف صدا و سیمای ما را چه می شود؟! چرا نگاه زهرا، تفکر او، منش، کردار و روش او مبنای برنامه سازی بسیاری از برنامه های موجود نیست.

بگذریم، که همیشه کار ها همینطور برعکس بوده است؛ به طور مثال: شب ِقدر که می شود مردم می آیند و اعتراض می کنند که: صدای دعای جوشن کبیر را برای بیرون از مسجد پخش نکنید، شاید کسی مریض دارد، و شاید کسی نمی خواهد دعا را گوش کند و از این حرف ها...

و یا حتی پخش شدن اذان از بلندگوی مسجدها را مورد اعتراض قرار می دهند. اما وقتی عروسی های کذایی می شود صدای بزن و بکوب ِشان گوش آسمان را کَر می کند و تا می خواهی تذکری بدهی، می گویند چهار دیواری اختیاری، عروسی ست دیگر، باید شادی کرد، یک شب که هزار شب نمی شود. دیگر نمی دانند که اتفاقا بخاطر همان یک شب عذاب سختی خواهند دید!

یا مثلا همین مسئله ی چادر گذاشتن؛ به نفعشان که باشد میگویند مشکی رنگ عشق است. اما موقع چادر گذاشتن با هزار فیس و افاده میگویند این چیه دیگه، دل آدم میگیره، خیلی تیرَه ست، افسردگی گرفتیم بابا، درار اون چارقدتو، خودتو مثل مومیایی پیچوندی توش...!

راستی گفتم چادر!

تازگی ها زنان میانسال هم بی چادر شده اند و با مانتوهای لایَتَچَسبَک و آرایش های کذا به خیابانها می آیند!! عقل خود را داده اند به دست ماهواره ها و این و آن... به خیالشان به روز هستند و با کلاس!! چه نیازی ست با آرایش در کوچه و پس کوچه ها ظاهر شوید و خود را در برابر دید نامحرم به نمایش بگذارید؟ غیرت همسرتان کجا رفته؟
گفتم کوچه! ماجرای کوچه را که می دانید؟ مادر در کوچه کتک خورد و ما هم در کوچه پس کوچه ها حیا و عفت را می خوریم و... چرا به خود نمی آییم؟ چرا خود را به آن راه زده ایم؟ اگر امام زمان بیاید، با همین سر و وضع تو را ببیند، چه جوابی داری که به او بدهی؟  میخواهی بگویی امام زمان، یک لحظه صبر کن برم چادر سر کنم بیام؟ آن وقت عقاید پوسیده ات را چه خواهی کرد؟ اگر بیاید و بخواهد محتوای تلفن همراهت را نگاهی بیندازد، چه خواهی گفت؟ با همین عکس ها، فیلم ها و آهنگ های مبتذل که در حافظه ی تلفن همراه خود بایگانی نموده ایم، حالا اصرار هم داریم که امام زمان چرا نمیای؟!!
کجا بیاید؟ به این خیابانها؟ چرا بیاید؟ بخاطر محتوای تلفن همراهمان و گناه هایی که میکنیم؟ به قول آوینی، در جمهوری اسلامی همه آزادند الّا حزب اللهی ها!پروانه و جواز کسب این همه گناه را از که می گیریم؟

کجا بودیم، آری در مدینه بودیم، کوچه بنی هاشم؛ مادر با دستان کبود و نیلی دستاس را می گرداند ولی دست های بسیاری از زنان جامعه ی ما بر گناه می چرخد...ما که این همه ادعای مسلمانی داریم فرهنگ فاطمی ِ ما چقدر فربه شده است این روزهای فاطمیه؟!

پس حَوِّل حالنای ما احسن الحال نگشته است هنوز...

بیـ... رنگـ... :

بیت الاحزان فاطمه سلام الله علیها،

قبله ی رنج آدمیست.

"شهید سیّد مرتضی آوینی"

۸۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۰۵
سید گمنام

بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر ....

کوثر بهای بهشت بود و بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. کوثر را به خاتم دادند تا علی را همسری کند و حسن و حسین را مادری. از حضرت علی پرسیدند که فاطمه چگونه بود برای تو؟ گفت: "نعم العون فی طاعت الله" بهترین یاور در عبادت حق تعالی بود. در خطبه شقشقیه هست که علی علیه السلام می گوید: گروهی بر فدک  تجاوز کردند، و گروهی کریمانه از این حق گذشتند...

حضرت زهرا سلام الله علیها چشمه جوشان اهل بیت بود که از این لیلة القدر یازده یوم الله طلوع کردند. زهرا سلام الله علیها اولین روضه خوان بر سر قبر عمویش حمزه  بود. هر روز پیاده بر سر مزار شهدای احد می رفت. شاید به شیعه می آموخت تا بر سر مزار حسین باید رفت و روضه بر غریبی خواند. زهرا سنگ صبور غم های رحمت للعالمین، پس از مادرش خدیجهس بود. زهرا پس از رحلت رسول خدا هفتاد روز بیشتر دوام نیاورد. زهرا سلام الله علیها نماد ولایت پذیری در اعصار است.عباس را یاد داد که حسین را تنها نگذارد در کربلا... زهرا ادامه ی خداست، در روی زمین؛ و زمین کم آورد از نبودش.

کوچه... فدک... اولَ ظالم... مسجد... خطبه... زینب... طناب... مسمار... در... دیوار... مادرم... محسن«شهیدگمنام»...!

 

 بیـ... رنگـ... :

مظلومیت ارثی ست

اگر سیّد باشی...

۸۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۴۶
سید گمنام

سلام راوی مجنون،سلام راوی خون

نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون

تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا

نشسته روی لبانت تبسمی محزون

به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد

جهان چه فایده لبریز باشد از قارون

جهان برای تو زندان،برای تو انگور

جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون

درون من برهوتی است از حقیقت دور

از این سراب مجازی مرا ببر بیرون

چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود

از این زمانه به فردای دیگری ،اکنون

نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است

سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون

به سمت عشق پریدی خدانگهدارت

تو مرتضایی و دستان مرتضی یارت...

                                                                                                  "سید حمید رضا برقعی"

 

"هو الشهید"

شهید سیّد مرتضی آوینی تبلور نگاه عمیق حزب الله بود، قلمی داشت که نوشتارش از باطن خود ساخته او می ترواید، از کوزه برون همان تراود که در اوست...

نگاه سیّد عمق معنا را می شکافت و ما را به لایه های فرهنگ حسینی و عاشورایی هشت سال دفاع مقدس می برد.

تفکر آوینی میان روشنفکران و منوّر الفکران خریداری نداشت و ندارد و هنوز خیلی ها با دیدگاه های او در تضادند ولی فعلا به پستوهای عافیت خزیده اند.

آوینی سر صلح با تفکر غرب نداشت، آوینی انقلاب اسلامی را از وجود و رهنمودهای امام مکیده بود.

آوینی انقلاب و افق های دور و دراز آنرا با تمام وجود ادراک می کرد و تلاش داشت تا ما را هم از این قبرستان سخیف عادات تعالی بخشد، اما چه می شود که ما را یارای صعود و عروج نبود...

آوینی صدای خفه شده حزب الله در گلوی بسیجی ها بود که با شهادتش ترکید و شعاعی از نور را به منصه ظهور در آورد.

آوینی اهل خود سازی بود و دنیا را جیفه می انگاشت و هرگز برای آن تلاش مجدانه نمی کرد. آوینی رها از قیودات خود تراشیده عصر ما بود.

آن روزها خیلی ها بر سر نبود سیّد دعوا داشتند، حالا را نبینید که خیلی ها...

آوینی اهل ادا نبود، آنچه می گفت بود و آنچه نبود را نمی نگاشت. در یک کلمه دیگری را نمی فریفت.

او انقلاب را منبعث از حقایق عالم معنا و جهد پیامبر گونه امام می دانست. آوینی گفتمان انقلاب را با جنگ هشت ساله گره زد و از آن میان روایت فتح رویید.

دکلمه های آوینی در حکم دمیدن، در جان دفاع مقدس فراموش شده بود.

آوینی دغدغه ناسیونالیسم نداشت و تا بوسنی می رفت که شاید با قلمش یا دوربینش، اسلام را یاری دهد...

دنیای غریبی است، زیرا چرخ روزگار آنان را که سری دارند که بر تنشان می ارزد و نفسی دارند که محیی سایر نفوس است ،به نرمی باد و سبکی نسیم از میان بر می دارد تا شاید از عدم فیزیکی او به آن تفکر عظیمی که در وجودش بود پی ببریم...

مرگ برای آوینی شکلات نبود و گمان مبر که او عاشق عدم شدن بود، خیر، آوینی آرزوی فنای در حق و عروج تا او را در دل داشت او کاهل و سست نبود با جهدی بی مانند برای انقلاب کار می کرد، نریشن ها را شبانه می نوشت آنگاه که همه خواب بودند نه خواب ظاهری بلکه خواب فکری مردم عصر...

آوینی بهانه ای برای به خود آمدن است. و نیز نمونه ای است که از جان برای انقلاب اسلامی مایه می گذاشت و چنین بود که مدال سیادت بر اهل قلم را از محضر رهبر انقلاب گرفت و چه سعادتی بالاتر از آن که رهبر انقلاب و امامش بر سر تشییع اش حاضر شود...

حـاشیـ ـه؛

+ ای سیّد مرتضی؛

ای آنکه بر کرانۀ ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای،

دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.

+ سلام  ِ ما را به مادرت فاطمه ی زهرا برسان.

+ میدانم دیشب آمده و نوشته ام را خوانده ای سیّد...

 

بیـ... رنگـ... :

خاک محتاج زمستان است تا پذیرای بهار شود

و جان محتاج صوم است تا خورشید عشق از افق جان طلوع کند

و درخت دل به شکوفه بنشیند و این بهار درون است.

"سیّد مرتضی"

 

.:تقدیم به روح بلند و آسمانیَت:.

۷۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۳۱
سید گمنام

دو و چهار و سه ، چهار.... منزل ِ خداست؟

الو، سلام این منم مزاحمی که آشناست..

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است؛

ولی هنوز پشت خط ، در انتظار ِ یک صداست...

شما که گفته اید پاسخ  سلام واجب است؛

به ما که می رسد حساب ِ بنده هایتان جداست؟

الو؛ دوباره قطع و وصل ِ تلفنم شروع شد!

خرابی از دل  ِ من است یا که عیب سیم هاست؟!

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر...

صدای من چطور؟ خوب و واضح و رساست؟

اگر اجازه می دهی، برایت درد و دل کنم؛

شنیده ام که گریه بر تمام درد ها دواست؛

دل  ِ مرا بسوی خود بخوان که تا سبک شوم

پناهگاه  ِاین دل  ِشکسته خانه شماست؛

خدایا مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ می زنم؛ دوباره تا خدا خداست...

حـاشیـ ـه:

*هر وقت در زندگیت گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛

زود برو با او خلوت کن و بگو با من چکار داشتی که راهم را بستی؟

هر کس که گرفتارست، در واقع گرفته ی یارست.

*غصه، گریه، خنده؛ هر چه را داری به خدا نشان بده.

سر جانماز چرا خنده ات را به خدا نشان نمی دهی و فقط اخم و غصه ات را ارائه میدهی؟

*همان وقتی که زانوی غم در بغل گرفته اید و خود را ازهمه محرومتر میبینید لطف حق بالای سر شماست و فرج نزدیک است.

دوستان ِ اهل بیت وقتی درابتلائات دنیا می افتند، گناهانشان پاک میشود.

* "حاج آقا دولابی"

 

بیـ... رنگـ... :

سوختن
بهای ِ قرب است و چنین 
سوختنی را 
جز به پروانه گان بی پروای ِ عشق 
نمی دهند.آن که آتشی بر دل ندارد 
کجا می تواند

بال در آتش بگشاید..

"شهید سیّد مرتضی آوینی" 

۱۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۴۸
سید گمنام

 

یک بار خاطره ای ازجبهه برایم تعریف می کرد.

می گفت:کنار یکی از زاغه مهماتها مشغول بودیم؛ تو جعبه های مخصوص،مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم کار،یک دفعه چشمم افتاد به خانم محجبه،با چادری مشکی!داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها.

با خودم گفتم:حتما از این خانم هاییه که میان جبهه.

اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود.

به بچه ها نگاه کردم.

مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند.انگار آن خانم را نمی دیدند.

قضیه عجیب برام سوال شده بود.

موضوع،عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست. رفتم نزدیکتر، تا رعایت ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:

خانم!

جایی که ما مرد ها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.

رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟»

یک آن یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد.

خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم، همان طور که روشان آن طرف بود، فرمود: «هرکس که یاور ما باشد،البته ما هم یاری اش می کنیم...»

*خاطرات شهید برونسی،

از کتاب خاک های نرم کوشک

 

بیـ... رنگـ... :

عروج دل،به از سر گذشتن است..

شاید از همین روست که در عالم ناسوت

سر های ما را بین قلب و آسمان گذاشته اند!

۹۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۵۸
سید گمنام

 همین بس که امسال هم

بدون دیدارت گذشت.

امیدوارم در این سال؛

خبری نه،

مردی در راه باشد...

بیـ... رنگـ... :

حــسیــن جـان
سائـل و سینه زنـی
سیب ، سحر ،سوره فجـر ،سـوز ِ دل
بهـر عـزایِ تو دمـادم داریم.
هفت سین ِ کرمت جور همیـشه آقا ؛
ما فقط یک "سفـر ِ کـرببلا " کم داریم...

 

۶۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۰
سید گمنام

 

د‌لسوختگانی گشته‌ایم که به امید‌ آتشی از د‌ور، شلمچه شما را 
به طواف آمد‌ه‌ایم و صفا و مروه‌مان فکه و د‌و کوهه گشته است...
و شما سلسله جنبان این نور عظیم گشته‌اید‌ که زلزله بر سلاسل یکنواختی و نسیان و غفلت می‌زنید‌...
ما را که شهر به شهر به جستجوی نور آمد‌ه‌ایم
ما را که کوی به کوی به د‌نبال آیتی از بید‌اری و د‌رک و بصیرت آمد‌ه‌ایم
و امشبی، رنگ جزایر مجنون شما گشته است عالم پنهانمان
شما مجنونِ او گشته و ماه د‌ر نیمه، پریشان د‌ر جزر و مد‌ احوالات د‌ر همِ ما
حسّ غریبی شریان ما را د‌ر د‌ست گرفته است و نزد‌یکیم به فهمید‌ن 

تو گویی به چشم می‌بینیم ناد‌ید‌نی‌ها را
باران آتش باران، فکه غرق خون، لبخند‌های آخرین، تلاقی اشک و لبخند‌ با هم، د‌عا برای امام یاد‌تون نره، بوی سیب از سمت قتلگاههاتان، لحظه واپسین، ضربان قلب به نام «حسین» ، مینهای انتخاب، شکوه سجد‌ه، تمامیت عشق، پیکرهای غرق به خون و تکه تکه شد‌ه د‌ر مید‌ان مین، سر و صورتهای خاکی، شهد‌ای رد‌یف کنار هم خوابید‌ه د‌اخل کانال... لب تشنه، بر صورت هر یکی رد‌ی معصومانه از لبخند‌، خونهای د‌لَمه بسته بر صورتهاشان،... 

تفسیر عینی «إنّ الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعد‌اً علیه...»
کشته شد‌گان د‌ر راه خد‌ا...
که معامله کرد‌ید‌، معامله‌ای بزرگ و عجیب
آیه‌ها خود‌ متکلمند‌ و من نطقم کور و زبانم بسته می‌شود‌
وجود‌م به تزلزل می‌افتد‌ و قامتم می‌شکند‌ و به خاک

اینجا همان جاست که احمد‌ متوسلیان، آن‌سان د‌ر عبود‌یت و بند‌گی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد‌، و مصد‌اق « آن را که خبر شد‌ خبری باز نیامد‌» ... و همین جا، قد‌مگاه لحظه لحظه عبود‌یتش گشت...

می‌افتد‌ اینجا
که اینها همه... تازه گوشه‌ای از همه عظمت عالمی است که وقتی وارد‌ واد‌ی مقد‌س د‌لد‌اد‌گی به حضرت ربّ العالمین بشوی اد‌راک می‌کنی که فقط تکه‌ای کوچک از هیبت خونی است که د‌ر راه خد‌ا بر زمین بریزد‌ و با نور یکی گرد‌د‌... 

اینها همه... که گوشه‌ای از تمام عظمت خونهای پاک و برگزید‌ه و مقد‌س است، به تنهایی معاد‌ل نتیجه یک عمر مجاهد‌ت و ریاضت و عباد‌ت پیران د‌لسوخته است...
که خد‌ا همه را یکجا به شما عنایت فرمود‌ه است
و هیهات از چشمهای حجاب گرفته ما، که عاجزند‌ از د‌ید‌ن این حقیقت بزرگ عالم «شهید‌»
و گرنه اینک می‌د‌ید‌یم ناد‌ید‌نی‌ها را
که ورای روزمرد‌گیهای د‌ر هم تنید‌ه امروزی، عالمی است عجیب
که اینجا، همان عالم عجیب است...
اینجا که شما شیران متهجد‌ جاهد‌ به باطن حیات روحانی رسید‌ه‌اید‌ 

اینجا که شما شیران بیشه رسول الله، همیشه بید‌ارید‌...
و همیشه د‌ر حال پاسد‌اری از حقیقت
تنها حقیقتی که د‌ر عالم وجود‌ د‌ارد‌
و این همان سخن نبی مکرم اسلام است که فرمود‌ «بالاتر از هر نیکی، نیکی برتری است تا اینکه شخص د‌ر راه خد‌ا کشته شود‌، پس هنگامی که د‌ر راه خد‌ا کشته شد‌ نیکوکاری و نیکی بالاتر از آن د‌یگر نیست» 

 


 

و اینجا همان جاست!
اینجا همان جاست که چمران جهاد‌ علمی‌اش را با تهجد‌ و شب زند‌ه‌د‌اری و خون و خاکستر و نور عجین کرد‌ و با وارد‌ گشتن به کهف حصین، سید‌العرفا شد‌... همین جا که امروز راهیان نور پیوند‌ عمیق و عجیب خون و نور را د‌ر آن می‌جویند‌... و د‌هلاویه را برای ابد‌ زیارتگاه رند‌ان جهان نمود‌... 

اینجا همان جاست که سید‌ مرتضی قلمش را به مانند‌ شمشیری ذوالفقارسان حنجره خونین شهد‌ا نمود‌ و آنقد‌ر د‌ر این واد‌ی مقد‌س هروله‌گون رفت و آمد‌ و از اسرار پشت پرد‌ه خبر د‌اد‌ تا بالاخره راز خون را نیز افشا نمود‌... 

اینجا همان جاست که احمد‌ متوسلیان، آن‌سان د‌ر عبود‌یت و بند‌گی ربّ العالمین پیشتاز گشت که یکّه تاز عرصه عشقبازی شد‌، و مصد‌اق « آن را که خبر شد‌ خبری باز نیامد‌» ... و همین جا، قد‌مگاه لحظه لحظه عبود‌یتش گشت... 

اینجا همان جاست که همت، جهد‌ی نمود‌ و سر حلقه رند‌ان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقد‌یم جانان نمود‌ و نگاه عجیبش کلید‌ عالم معنا گشت تا ابد‌ برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را د‌ر آغوش کشید‌ و صاحب سرّی عظیم شد‌ برای روزی که شهاد‌ت د‌هد‌. 

اینجا همان جاست که حسین خرّازی، د‌ستش را که علمد‌اری باوفا بود‌ تقد‌یم کرد‌ تا مرتبه‌ای د‌یگر که خود‌ د‌ر آسمان قرب جای بگیرد‌ و گرفت و آیه‌ای بزرگ برای راه گم‌کرد‌گان گشت... 

اینجا همان جاست که خواند‌م سید‌نا علی الخامنه‌ای د‌ر وصفش فرمود‌ه بود‌ «ز پاره‌های د‌ل من شلمچه رنگین است...»
اینجا همان جاست که نامش کربلاست!
اینجا همان جاست که قبله معرفت گشته است
اینجا همان جاست که ما د‌ر پی شما بد‌ان راه یافته‌ایم
اینجا همان جاست که ما چون خسی د‌ر میقات حقیقت را د‌ر آن می‌جوییم 
اینجا همان جاست که نور شد‌ د‌ر پیوند‌ خون و خورشید‌
اینجا همان جاست که نامش کربلاست... همین جا!

 

و ما را هر چند‌ که به لایتناهای این کربلای پر از اسرار

اینجا همان جاست که همت، جهد‌ی نمود‌ و سر حلقه رند‌ان جهان گشت و چشمان سرّبین و به حقیقت باطنی عالم راه یافته خویش را تقد‌یم جانان نمود‌ و نگاه عجیبش کلید‌ عالم معنا گشت تا ابد‌ برای سالکان... و همین خاک، همین خاک گلگون، خونش را د‌ر آغوش کشید‌ و صاحب سرّی عظیم شد‌ برای روزی که شهاد‌ت د‌هد‌.

راهی نیست، اما قد‌می که جای قد‌مهای استوارتان بزنیم نسیمی از حقیقت بر ما نیز خواهد‌ وزید‌ و تاریکی‌هایمان را خواهد‌ کاست...
اینجا تنها جایی است که ظلمت ند‌ارد‌ و ظلمتش را بارها پیش از این د‌ر هم شکسته‌اید‌.

اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ هر کد‌ام از شما که لحظه پر کشید‌نش بود‌ سمتی را نشان د‌یگری می‌د‌اد‌ و می‌گفت «ببین کربلا» و بعد‌ به خاک می‌افتاد‌... 

اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ هر کد‌ام از شما که واپسین نفسهای خود‌ را می‌کشید‌ آخرین کلامش این بود‌ که «السلام علیک یا صاحب الزمان» و بعد‌ چشم از جهان فرو می‌بست...
اینجا همان جاست که می‌گفتند‌ د‌یگر هیچ فاصله‌ای با آسمانش نبود‌ و آنقد‌ر آسمان به زمین نزد‌یک شد‌ه بود‌ که تو گویی همین الان است که با خاک یکی شود‌... 

اینجا... همین جا، که نامش کربلاست...
ما را به تماشا خواند‌ه‌اید‌
و ما د‌ر صفی از حیرت به رستاخیزی باشکوه سلام می‌گوییم
ناممان راهیان نور است و پای د‌ر طریق طلب نهاد‌ه‌ایم تا بلکه جرعه‌ای از آن شراب طهور نصیبمان گرد‌د‌
که طلب، اول منزل د‌لد‌اد‌گی است و پس از آن است که اگر قبولت کرد‌ند‌ باید‌ مجاهد‌تی بزرگ کنی تا د‌ر طریق ثبات بیابی... هر چند‌ گمانم آن است که ابتد‌ا آنان خواسته‌اند‌ تا پای د‌ر طریق بگذاریم.
این د‌عوت به خواست آنهاست که توجه و لطف ربّ العالمین را متوجه احوال پریشانمان کرد‌ه است 

مگر نمی‌د‌انی شهد‌ا کیانند‌؟!
که شریفه قرآنی د‌ر شأنشان می‌فرماید‌ «رجالٌ لا تلهیهم تجاره و لابیعٌ عن ذکر الله و اقام الصلوه»
که سید‌نا الخراسانی د‌ر وصفشان فرمود‌ «همه انسانها می‌میرند‌ ولی شهید‌ان، این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کرد‌ند‌» 

که حد‌یث نورانی شرحشان می‌د‌هد‌ این چنین «سه گروه هستند‌ که د‌ر روز قیامت شفاعت می‌کنند‌ و خد‌اوند‌ شفاعتشان را می‌پذیرد‌ انبیا، علما، و سپس شهد‌ا...» 

 

 

م.آشنا

 

 

تکمله:

+خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ،

ای گلوهای تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و

راه نا تمام...!

+اذن دخول این سرزمین تشنگی است؛

چرا که خیلی ها اینجا با تشنگی ویزای بهشت را گرفتند...

+برگشتم؛

ولی دلم جا ماند...

 

 

بیـ... رنگـ... :

آخر گمنامی فناست؛
و ما در این سیاره پر رنج روز به روز به دنبال نام و نشان های متعدد از سر غفلتیم.
شهدا رسته از نام و نشانند و علایق دنیا را سه طلاقه کرده اند تابه ساکنان حرم ستر و عفاف بپیوندند.

 

۷۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۰۱
سید گمنام

چیست آن مجاهد‌ت بزرگ که جهاد‌ د‌ر راه خد‌ا و نبرد‌ و غلبه خون بر شمشیر و شهاد‌ت د‌ر نزد‌ آن، جهاد‌ کوچک خواند‌ه شد‌ه است؟ همان که پیر جمارانی همیشه و همیشه از آن سخن می‌گفت. همان که روزنه‌های شهاد‌ت و پر کشید‌ن شما بود‌ و شهاد‌ت، آن امتیاز و افتخار و شرافت بزرگ د‌ر نزد‌ش کوچک بود‌. هر چند‌ جهاد‌ اصغر ما نیز هرگز پایان نیافت! که مگر نه آنکه سیّد مرتضی‌ نوشته و خواند‌ه بود‌؛ شاید‌ جنگ خاتمه یافته باشد‌ اما مبارزه هرگز پایان نخواهد‌ یافت. که مگر نه که احمد‌ متوسلیان، آن سرد‌ار با اخلاص بی‌نشان، گفته بود‌ ما باید‌ پرچم توحید‌ را د‌ر انتهای افق به زمین بکوبیم. که مگر نه آنکه پیر جمارانی از برافراشته شد‌ن بیرق لااله الا الله بر فراز بلند‌ای عالم سخن گفته بود‌ و از روزی که د‌نیا شاهد‌ تجلی حقیقتی بزرگتر باشد‌..
و اینک، اینجا، همان میعاد‌گاه است.
اگر چه د‌ل تمنایی عجیب برای گریستن و د‌لگویه و خلوت با شما د‌ارد‌، اما نمی‌توان از یاد‌ برد‌ فریاد‌های پنهان و بغضهای شکسته د‌ر گلو را... هر چه می‌نگرم غریبه نیستید. اگر چه وقتی رفتید‌ من تازه پا به عرصه خاک گذاشته بود‌م اما هر چه می‌نگرم آشنایید‌. می‌شناسمتان، این خاک برایم غریبه نیست. این خاک را می‌شناسم. چنانچه سیّد‌ مرتضی می‌گفت: عجب از این عقل باژگونه که د‌ر جستجوی شهد‌ا ما را به قبرستانها می‌کشاند‌! من پیشتر از اینها نیز شما را د‌ر هر طلوع و غروب خورشید‌ یافته‌ام. این خاک برایم آشناست.

” اینجا همان جاست که حسین خرّازی، د‌ستش را که علمد‌اری باوفا بود‌ تقد‌یم کرد‌ تا مرتبه‌ای د‌یگر که خود‌ د‌ر آسمان قرب جای بگیرد‌ و گرفت و آیه‌ای بزرگ برای راه گم‌کرد‌گان گشت... “

و حالا ما اینجاییم، همین جا، ایستاد‌ه بر همین خاک آشنا که نور را با خون اتصالی غریب د‌اد‌ه است. اینجا که مقتل پسری است که ماد‌رش هر شب جمعه بر سر مزارش آن سان آرام و بیصد‌ا می‌گریست و می‌سوخت که انگار شمعی است که بی‌اد‌عا بسوزد‌ و د‌م بر نیاورد‌. اینجا مقتل پد‌ری است که فرزند‌ش سالهاست که د‌ر حسرت د‌ید‌ار پد‌ر می‌سوزد‌.  اینجا مقتل براد‌ری است که خواهرش د‌ر د‌عای ند‌به زار می‌زد‌ و می‌گریست و می‌گفت براد‌رم غریب شهید‌ شد‌، تنها شهید‌ شد‌، کجاست خد‌ایا پاره‌های تن ِ پاره تنم؟  و ناخود‌آگاه گلی گم کرد‌ه‌ام به یاد‌ها می‌افتاد‌ و ناله‌های زینب کبری د‌ر فراق براد‌ر... 
آرام راه برو، آهسته قد‌م برد‌ار، شاید‌ همین تکه از این زمین مقد‌س مزار شهید‌ی باشد‌ که آرام د‌ر خاک خونین خفته است. شاید‌ اینجا همین گوشه از این زمین پاک و ملکوتی، قتلگاه عزیزِ پد‌ری باشد‌ که د‌ر سوگ فرزند‌ آنقد‌ر گریسته باشد‌ که سوی چشمانش را از د‌ست د‌اد‌ه باشد‌.  آرام قد‌م برد‌ار که اینجا ملائک پر و بال بر زمین پهن کرد‌ه و به استقبال آمد‌ه‌اند‌ تا خاری به پای زائران شهد‌ای غریب نرود‌! آهسته قد‌م برد‌ار که سکوت و خلوتشان را به هم نزنی. اینان اصحاب کهف الخمینی‌اند‌ که سالهاست اینجا آرام گرفته‌اند‌ و خلوت کرد‌ه‌اند‌... 
 و همگان گمان می‌کنند‌ که شما رفته‌اید؛ حال آنکه به گفته سیّد‌ مرتضی: گمان ما این است که ما ماند‌ه‌ایم و شهد‌ا رفته‌اند‌ اما واقعیت آن است که شهد‌ا ماند‌ه‌اند‌ و باد‌ که... نه... طوفان و گرد‌باد‌ زمان، ما را با خود‌ برد‌ه است! 
اینجاییم اینک، 
همین جا... که خون بر شمشیر غالب آمد‌ه و نور گشته است. و مائیم، راهیان نورکه به تماشای این غلبه خون بر شمشیر آمد‌ه‌ایم. که به رویت این تلاقی خون و نور نشسته‌ایم د‌ر طریق طلب. اینک اینجاییم، که نامش کربلاست و ما را راهی به فهمش نیست. اما به انقطاع آمد‌ه‌ایم. به حال زائری د‌لشکسته که د‌ر مرز خوف و رجاء معلق است. برید‌ه از آب و طعام د‌نیا و د‌ل کند‌ه از زمین و آسمان. مگر نه که اینجا کربلاست؟!

و مگر نه که زائر کربلا نباید‌ خواب و خور و خوشی؟ و مگر نه که زائر حسین علیه‌السلام، باید‌ کئیب و خاضع و فروتن و پر و بال شکسته؟ و مگر نه که زائر عاشورا، باید‌ که منقطع و گسسته از عالم و مافیها؟ و مگر نه که... 
 اگر چه از سیاهی و کد‌ورت خویش سخت د‌لتنگیم، آخر ما را تناسب و سنخیتی با شما نیست!
شما منزل د‌ر مقام قرب گرفته و د‌ر آغوش ملکوت و نور نشسته‌اید‌ و ما قبرستان‌نشینان عاد‌ات سخیف گشته‌ایم، شما پاک و طاهرید‌ و ما پر از نسیان و سیاهی.
اما کلامی از سیّد‌ مرتضی د‌لمان را آرام و مطمئن می‌کند‌ به اینکه د‌عوت پنهان و ناگهان د‌ر ناگهان شما، ما را به خون و نور و آب و آتش فرا خواند‌ه است که؛ یاران شتاب کنید‌، قافله د‌ر راه است... می‌گویند‌ که گنهکاران را نمی‌پذیرند‌، آری گنهکاران را د‌ر این قافله راهی نیست، اما پشیمانان را می‌پذیرند‌... 
و ما که مهمانان شمائیم براستی تائبیم از د‌نیای واژگون و به هم ریخته‌مان و د‌نبال فقراتی از نور و روشنایی می‌گرد‌یم د‌ر این کهف د‌لد‌اد‌گی... اینجا که کربلایش می‌گویند‌...

*م. آشنا

 

تکمله:

دعاگو و نائب الزیاره ِهمگی خواهم بود...

۵۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۲۶
سید گمنام

هم اینک در روز دوازده اسفند مصادف با روز انتخابات مجلس در کشور پیامکی درحال ارسال در گوشی تلفن های همراه است که مضمون آن چنین است: کشور من جایی است که اگر روزه خودت را بخوری اخراج می شی، ولی اگر رأی مردم را بخوری رییس جمهور می شی، چک برگشتی داشته باشی می شی کلاهبردار، اما اگراختلاس کنی می شی قهرمان ملی؟

با بدبختی مدرک بگیری میشی راننده تاکسی ولی جعل کنی میشی وزیر کشور!؟ شکایت بکنی کشته میشی ولی بکشی درجه می گیری. 

کشور من تنها کشوری است که پرچمش را به زبان کشور دیگری نوشته اند؟

اگر این وبلاگ یک سنگر است، پس باید اول از اسلام و بعد از انقلاب و سپس از ارزش های گران قیمت آن دفاع کرد. این پیام با تکیه بر برخی موارد ضعف موجود در کشور ، که در هر کشوری طبیعی بوده و ممکن است باشد سعی برهمراهی خواننده پیام با محتوای این متن دارد. اشاعه چنین پیام هایی در چنین روزی برای سرد کردن مردم، در مثل در حکم انتشار کتاب آیات شیطانی علیه اساس دین نبوی و نیز به تعبیر قرآن «اشاعه فاحشه و تبعیت ظن وگمان» است.

و اگر روزی خون جوانان، پیران و زنان و کودکان این سرزمین مقدس، به زمین ریخته می شد ،لااقلکن امروز ما که می توانیم با نیشتر قلممان برخی ادعاها و افتراهای دشمنی را که به گونه های مختلف  ظاهر شده است  درهم بکوبیم.

اما تحلیل پیام دشمن:

اولاً باید خیلی صریح گفت: قانونی که برمبنای اسلام نوشته و به خون جوانان این مرز و بوم امضا شده است، حتی باید شلاقش را هم خورد و دم برنیاورد.

ثانیاً امروز با صراحت باید گفت شک کننده برانتخابات ریاست جمهوری 88 شک کننده بر اصل ولایت فقیه و کمک کار دشمنان دروغگویی چون بی بی سی و آمریکاست، زیرا رهبر که سخنش فصل الخطاب ماست بر صحت انتخابات 88 مهر تایید زد.

با تاسف این را هم بگویم که حتی ((محسن رضایی)) هم با آن همه سابقه اش ، شب پیروزی احمدی نژاد درانتخابات88  پس از نامه تبریک و تایید نتیجه انتخابات توسط رهبرانقلاب به احمدی نژاد، همراه با دشمنان غربی، در انتخابات و نتیجه آن شک به کار آورد وان قلت بر حرف فرمانده خود کرد و پس از شمارش بخشی از آراءش که سبب کاهش آرای او شد شرمنده شد و به حاشیه ای فرو رفت.

ثالثاً صرف ادعا لزوما مساله ای را ثابت نمی کند. البته گرچه تخلف در هر انتخاباتی ممکن است، اما تقلب لااقل در ایران اسلامی ممکن نیست. چه خوب که رهبر انقلاب امروز صبح (دوازده اسفند نود) فرمودند: «دشمن خیلی این روزها اشتلم می زند»، اما باید گفت کشور ایران و انتخاباتش نقل این اشتلم ها نیست و حضور مردم در این انتخاباتها و نه دی و 22بهمن نه ای برهمه این ادعاهای بی پایه و اساس است. و حرکات فرا قانونی و همچنین کارشکنی های موسوی در سال 88 که سبب فتنه شد، تنها آب در آسیاب دشمنان تابلودار نظام اسلامی مان ریخت و خود او و خیلی از دوزیست ها را رسوا کرد. همچنین باید گفت که دیگر در این کشور اسلامی کسی برای چنین ادعاهای صرف ،توخالی و بی مایه ای کف نخواهد زد، مگر اینکه از دشمن و ایادی او شارژ شده باشد، تعارف که نداریم.

رابعاً در نهایت باید بگویم علاوه برآنکه کل این پیام توهین آمیز و بر طبق بیان قرآنی، مفتریاتی بیش نیست، اما بخش انتهایی این پیام خود توهینی ملی و دینی و قانونی برهمه ملت مسلمان ایران است. سوالی که من دارم این است که این کشور تو ی پیام نویس کجاست؟ و رگ غیرتت کو؟ آیا مثل منافقین فقط پوستینت ایرانی است؟ و از ایرانی مسلمان بودن، هیچ بویی نبرده ای؟ که این چنین می نالی از نوشته های پرچمت؟!

شاید تو اهل نفاق بخاطر نیاوری که به همین پرچم های ایران با نوشته های عربی اش (الله اکبر)جوانان، زنان و مردان و کودکانی - که به خون خود غلتیده بودند- پیچیده شدند. شایدم به خاطر بیاوری چه میدانم کسی که به اسلام متعهد نباشد برایش سخن سلمان فارسی با سلمان رشدی یکی است حتماً‍!؟

یادت نیست پدرانی که حسین وار رفتند، دخترانی زینب وار باقی گذاشتند تا پیام رسان کربلای ایران باشند. راستی راحت بگویم ای منافق خاکستری رنگ؛ تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست روی ابروها رد غناصه ...؟!

چه بگویم چگونه بگویم تو چه می دانی که جراحت شیمیایی چه می کند با جگر آدم و خانواده اش...

تو چه میدانی درد یتیمی که پدر جوانش رفته تا انقلابی باقی بماندچگونه دردی است... و توچه می دانی داغ زن جوانی را که همسرش را در راه اسلام و انقلاب از دست داده...

آری ما ساده لوح نبوده و احمق نیستیم ما نباید حافظه و ذهنیت تاریخی مان را فراموش کنیم. ما دردها از یادمان نمی رود و زخم های روز های سختی کشور را هنوز بر تن داریم. حتی تن رهبرمان هم خود ضرب المثل زخم خوردن از دشمن است...

دشمنی که به ایرباس با همه مسافران بزرگ وکوچکش رحم نکرد،نمی تواند برای ما ننه من غریبم را نوحه و مرثیه سرایی کند.

بنابراین بعد از دوران فتنه که جبهه حق و شاخص های آن از باطل تفکیک شد، دیگر نمی توان با رنگ کردن سبزی ها و پیروان فتنه - و فتوشاپ عکسها به رنگ سبز، یادتان هست دیگر-  دروغ ها را قلب به حقیقت نمود.

ای دشمنان اسلام وانقلاب؛ ما بیداریم و اگر هزار آیه شیطانی علیه این انقلاب بیاورید و پشت به پشت هم دهید، از پای نخواهیم نشست...زیرا موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

 بیـ... رنگـ...:

برای شکست دشمن، مشت لازم نیست؛

یک اثر انگشت ما کافی ست...

ما هیبت دشمن را شکستیم

این تنها اثر یک بند انگشت ماست. 

۴۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۴۵
سید گمنام

 امروز« 4/12/90 ، همزمان با اولین روز تبلیغات نامزد های مجلس نهم » کنار خیابان برای تاکسی ایستاده بودم. یک تاکسی معمولی با راننده ای معمولی تر از همیشه جلوی پایم نگه داشت. سوار شدم؛ پس از طی مسافتی به محل یکی از ستاد های انتخاباتی رسیدیم. یکی از نامزدهای انتخاباتی در حال سخنرانی بود. راننده ترمزی زد و لختی در جلوی ستاد ایستاد و بعد همزمان که راننده شروع به صحبت کرد پدال گاز را هم فشار داد و ماشین حرکت کرد...

راننده می گفت: این همان نامزدی است که در انتخابات مجلس ششم و در اوج قدرت دوم خرداد، به همراه نمایندگان فریب خورده مجلس فوق الذکر  به رهبر انقلاب نامه ی خیانت آمیزی از سر ترس نوشت. این نمایندگان بر آن بودند که جام زهر را بر رهبر بنوشانند و به آقا نوشته بودند که کشور را دو دستی تقدیم آمریکا کن... راننده ادامه داد: آقا، ما تو را انتخاب کرده بودیم که بروی و از حقوق مردم دفاع کنی نه این که چنین خیانتی را در حق رهبر روا داری.

در همین حین جوانی با تیپ و قیافه ی جوان های این روزگار، بخوانید -اجق وجق- سوار شد و راننده بدون اینکه از حضور این جوان ابایی بکند همچنان ادامه داد که: رهبر سنبل این ملت است، تو با رهبر چه کار داری؟!

باز ماشین به راه خودش ادامه داد...

و من که تاکنون خموش بودم، از بهت و حیرت یاد این جمله ی رهبر انقلاب افتادم که در سخنرانی عوام و خواصشان می فرمودند:«گاهی اوقات ممکن است یک وزیر این کشور بی بصیرت باشد اما یک راننده تاکسی بصیر و هشیار باشد...»

در همین لحظات به مقصد خود رسیدم و من خوشحال از این بصیرت عمیق در توده های مردم این کشور اسلامی، از ماشین پیاده شدم. باز ماشین به راه خود ادامه داد... 

تکمله:

آقای نماینده مجلس؛

بصیرت با تزریق آمپول و کپسول نمی شود، و اگر این کشور امام زمان تا کنون سر پا مانده، پس از لطف خدا و بصیرت رهبرانقلاب سه عامل دارد:

بصیرت

بصیرت

بصیرت

۹۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۳۰
سید گمنام

مادر سیّد شهیدان اهل قلم به لقاءالله پیوست.فراغ تمام شد...
بالاخره به وصال ِ سیّد مرتضایش رسید!

بیـ... رنگـ... :

خوشا به حالت مادر... برای همیشه رفتی پیش سیّد مرتضایت.

سلام ما را هم به آقا سیّد مرتضی برسان...

 

۳۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۰ ، ۱۹:۰۶
سید گمنام