بی رنگی

اگر مقصد پرواز است؛ قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...
 ا

حلقوم ها را می‌توان برید، اما فریادها را هرگز؛ فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند... «شهید سیّد مرتضی آوینی»



بی رنگی

خیلی ها اهل هنر بودند
اما؛
هنر انقلاب اسلامی را،
تو با قلمت معنا کردی...

دریـــــــچــــــــه

تو عشقي و تو را عشق است

روايت كن فتح آخر را..

آويني، آواي دين بود، در دنياي دون...

او را از آستين خالي ِ دست راستش خواهي شناخت، چهره ي ريز نقش و خنده هاي دلنشينش نشانه بهتريست، مواظب باش، آن همه متواضع است، كه او را در ميان همراهانش گم ميكني، اگر كسي او را نمي شناخت، هرگز باور نمي كرد كه با فرمانده لشكر امام حسين رو به روست...

مصطفاي خوبي ها..

قلمم می هراسد، ناگاه از رفتار باز می ماند.. چون رازی در پس آن نوک سیاهش در درون دارد، حاجی نمی دانم که بگویم این تو بودی که به شهادت آبرو بخشیدی، یا شهادت بود که با تو آبرومند شد...

حاجی قلب همه بچه ها رو ربوده بود...حاجی برای بسیجیهاش بی تاب بود و بسیجیها هم برا حاجی...

روشن فدایی ولایت و عاشق نور بود نه ظلمت جهل..

كدامين سو را نظاره مي كني؟

صيادي كه صددام در پي اش بود..

ای لشکر صاحب الزمان... چه آمادگی اي داری تو !

مردان آهنین! آری؛به واقع آهنین بودند کالجبل الراسخ...


˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

˜Ï Ìãáå åÇí ÔåíÏ Âæíäí

Instagram


رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات. اگر بهار ریشه در زمستان دارد
و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد، یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد. «موتوا قبل ان تموتوا» یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛ مرگ را دریاب؛ پیر شو پیش از آنکه پیر شوی،
و پیری بی‌رنگی است.
***
مــا، اهل ولایــت هستیم
و همه چیـزمان؛ در گـرو ِهمیـن
اهلیت است.
«شهید سیّد مرتضی آوینی»


تـو می آیی
شهیـدان نیز بـاز می گردند،
و آویـنـی روایــت می کند؛
فـتـح نـهـایـی را..

حـــديـــث هــفـــتــه

امام على علیه السلام فرمودند:

اَلْمُؤْمِنُ حَيىٌّ غَنىُّ مُوقِرٌ تَقىٌّ؛

«مؤمن، با حيا، بى ‏نياز، با وقار و پرهيزگار است.»

[عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 55 ، ح 1425]


«آرشيو احاديث»

مـعــرفــی کــتــاب

نام کتاب: یادت باشد...

نویسنده: رسول ملاحسنی

تعداد صفحات: 378 

***

کتاب «یادت باشد» عاشقانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم عقیله عقلا زینب‌کبری است که در پاییز سال 89 به کربلا رفت، در پاییز سال 91 عقد کرد، در پاییز سال 92 ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال 94 به شهادت رسید!

طراحی جذاب جلد این کتاب گویای همین غربت همسرانه از جنس پاییز است که کتاب«یادت باشد» را بیش از هر چیزی به کتابی سراسر عشق و محبت و دلدادگی بدل کرده است، عشقی که شاید در زندگی زمینی به جدایی رسیده باشد اما این تعلق خاطرها هیچ‌گاه کهنه نمی‌شود.

کتاب «یادت باشد» استعاره‌ای از تمام یادت باشدهای همسران شهدای مدافع حرم است که در لحظات وداع تقدیم گام‌های راسخ این مردان از خودگذشته کردند، یادت باشد از همان جمله معروف شهید حمید سیاهکالی‌مرادی روز قبل از اعزام به سوریه آغاز می‌شود که خطاب به همسرش گفت: «دلم را لرزاندی اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی!»، یادت باشد قصه رباب‌های سرزمین ماست که زینب گونه صبوری پیشه کرده‌اند و پرچم پاسداری از حریم حرمت این زندگی عاشقانه را به دوش می‌کشند.

در متن پشت جلد کتاب«یادت باشد» این گونه آمده است:

سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!»؛ گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم منو بی خبر نذار».

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم:«یادم هست! یادم هست!».

کتاب یادت باشد، کتابی که با روایتی ساده لب را می‌خنداند و چشم را می‌گریاند تا همه یادمان باشد این اشک‌ها و لبخندها، این آرامش امروز را مدیون رشادت شهدای مدافع حرم و صبر زینی همسرانشان هستیم.


«آرشيو معرفي كتاب»

۸۱ مطلب با موضوع «دلـنــوشـت هـا» ثبت شده است

بسم الله..

صدای ممتد کولر های گازی و اسپیلت، به گوش می رسد. ساعت سه و پانزده دقیقه ی بعد از ظهر است.. اینجا هوا به شدت شرجی ست، رطوبتی نسبتا شدید... کسی جرات نمی کند در این گرما پا از خانه بیرون گذارد، که مبادا ترک بردارد چینی ِخنکای روز ِ تابستانیش! آخر آفتاب سوزان ِ سوزان است، و بیرون رفتن تشنگی شدیدی را نیز به دنبال دارد.

یخ در بهشت است آری ... و دنیا هم سجن(زندان) مومن!(حدیث) مردم در خانه زیر کولر نشسته اند و یخچال ها را هم از یک هفته قبل، برای ماه رمضان پر کرده اند اما نمیدانند اسلام و دینداری و مسلمان بودن «به همین سادگی» بدست نیامده، آنقدر ابوذرها شکنجه شده اند و آنقدر شهید و اسیر و جانباز داده شده که مبادا حتی تیری کوچک بر اندام نهال اسلام نوپا بنشیند.

ماه رمضان است، ماه مهمانی خدا...همه مسلمانان مهمانیم در این ماه، اما مسلمانان میانمار چه؟ کدام مهمانی؟ کدام اسلام؟ کدام روزه؟ کدام رمضان؟ مگر مردم میانمار آزاد نیستند، بروند و به همان بودایی که دارند بچسبند دیگر، مگر مخشان تاب برداشته آنجا که امربه معروف و گشت ارشاد و خدا پیغمبر و امام که نیست که... چرا دیندارند؟ مگر شهید داده اند؟ مگر وصیت نامه های زیادی مانده که خواهرم حجاب تو رنگین تر از خون من است؟! مگر امام خمینی داشتند که این جور پای اسلامشان مانده اند؟ مردم ما تا هواپیمای مسافربری از مرزمان به مرز ارمنستان و یا ترکیه و... هرجا که رد شد دیگر روسری های سنگین چند تنی شان را که بسیار سخت بود نگهداریش و گوشت تنشان از این بابت آب می شد به کناری نهاده و به کمال حیوانیت مدرن خود نزدیک می شوند. راستی میانماری ها چرا دیندارند؟

روزه گرفتن در گرما سخت است، حجاب چادر هم سخت است در مملکتی مثل ایران که آزادی تا حلقوممان هست. اما روزه گرفتن و دینداری و حجاب داشتن در اروپا فرانسه ممنوع است و با آن برخورد قانونی می شود، و رسانه های کفر اسلام را چنان بد معرفی کردند که این واژه با تروریسم هم معنا شده.

آری در ترکیه حجاب ممنوع شد و دانشجویان دختر نمی توانند با حجاب راهی دانشگاه شوند چرا مردم ترکیه در نظام لائیک بدنبال حجابند؟ آری اسلام و دینداری سخت است.

در کشور آذربایجان حجاب ممنوع شد، مردم ریختند به خیابان ها و اعتراض کردند به ممنوعیت قانون حجاب و حکومت الهام خان یا الهام خانم پا پس کشید. راستی چرا مردم آذربایجان که آزادند از قیود و حدود الهی اعتراض کردند؟خب بی حجابی که خیلی مزه دارد!؟

اسلام دین سهل و آسانی است، این ترجمه حدیثی است که قبلاً خوانده بودم. اسلام دین محبت است.بله باید دانست که «در» همیشه بر یک پاشنه نمی چرخد. خونها ریخت تا ما نهال اسلام را این طور که در کشورمان بارور است مشاهده کنیم. اگر قدر این اسلام را ندانیم خدا حاکمانی چون کمونیست ها و اسرائیلی ها را بر سر مسلمانان حاکم می کند که با دعای ما هم به کنار نخواهند رفت. ببین در میانمار چه می گذرد... مسلمانان میانمار به عذاب الیم حاکمان آن دچارند، اما به چه جرمی؟ به جرم دینداری؟

آری؛ دینداری، آن هم از نوع اسلامی اش، دیگر ممنوع!

۱۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۵۵
سید گمنام

ولادت حضرت عباس و روز جانباز، روز کسانی که در جبهه های جنگ، تیر و ترکش را به جان خریدند و سپر تیرهای دشمن شدند تا اسلام زنده بماند و من و تو به آسایش برسیم و به راحتی زندگی کنیم. رفتند تا بمانیم و بتوانیم. روز کسانی که اکثر آنها امروز روی تخت بیمارستان، اکسیژن بر دهان هستند و سرفه میکنند، گاه و بیگاه... روز کسانی که وقتی اعصابشان میریزد به هم، دیگر زن و بچه برایشان بی معنیست و به ضرب کتک میگیرندشان،و هرچه جلوی دستشان بیاید میشکنند... روز کسانی که امروز یک پایشان اگرچه می لنگد ولی هرگز در تقویم ِ انقلاب اسلامی لنگ نزدند. روز کسانی که از دست هایشان فقط یک مچ و از انگشتانشان یک بند باقیست، آری ایشان در بند دنیا نبوده و نیستند. روز کسانی که چشمشان را به ترکشی هدیه به آسمان کردند،و تنها چشم دلشان روشن است هنوز...

سال ها پیش که جنگ شد، پدران و برادرانمان به جبهه ها رفتند و بعد با تنی مجروح و روحی رنجور و زخمی از کین انقلاب اسلامی به شهرها بازگشتند و سهم فرزندانشان از آنها سرفه و نفس های تنگ و تاول های روی بدن و بی حوصلگی شدید و موجی بود که نهایت نداشت و فرزندانی که طعم شیرین ِ مهربانی ِ پدر را نداشتند، اینک پدر را از این بیمارستان به آن بیمارستان می برند، و پدر خسته از نفس های سنگینش است.

آنوقت این فرزندان در کنکور که قبول میشوند، دهان ورّاجان تا بنا گوش باز می شوند که سهمیه گرفته ای ها و به طعنه میگویند سهمیه جانبازی دارن دیگه، پارتی بازی میکنن؟! آخر، تو از کجا میدانی که او از سهمیه استفاده کرده؟ ها اینم هست من خودم سراغ دارم. و اصلا گیرم که استفاده نموده، حقش است.آن وقت ها که پدر تو به فکر فرار از جبهه و جنگ بود و تو و خانواده ات، سایه ی پدر بالای سر داشتید، فکر کرده ای خانواده این رزمنده در چه عذاب الیمی بودند؟ و نیز پدر او در جبهه برای ادامه یافتن آسودگی تو و خانواده ات جان داده!؟ هیهات که بر سر انقلاب منت بگذاریم، نه، انقلاب با ارزش تر از اینهاست که برایش هزار هزار از ماها تن و جان را فدا کنند.

و گاهاً که جایی، مجلسی چیزی، که میروی، از تو می پرسند پدرت جانبازه؟ -بله. -پس وضعتون توپ ِ توپ ِ؟سفر هاتون به جا؟ خوراکتون به جا. ماشین، خونه، کار، زمین، پول و...؟! -نه اخوی؛ از این خبر ها نیست. 

و کجایی ببینی، پدرم هنوز، تکه های ترکشش از گونه اش خارج میشود؟ کجایی ببینی، از چشم  ِ پدرم بیخود و بی جهت، گاه و بی گاه اشک می آید؟ کجایی ببینی، دیگر جنگ حوصله ای برایش نگذاشته؟ کجایی ببینی پیشانی اش که جای تیر بوده دیگر استخوانی ندارد...کجایی ببینی مردی که فرمانده گردان بوده، الان دیگر تاب و توانی برایش نمانده؟ چرا فقط قسمت پول و ثروت را میبینی؟ جانبازی فقط اسم نیست! بیشتر جانباز ها حتی رنگ ِ بنیاد جانبازان را هم ندیده اند. خرج دوا و درمان ِ بیشترشان را را بنیاد جانبازان نمی پردازد. و حتی این روزها بعضی هایشان را از آسایشگاه ها بیرون می اندازند...

امروز روز جانباز است، روز جانباز...

۶۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۱ ، ۱۸:۱۴
سید گمنام

گرچه "زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است" دیگر از اسپیکر های شما پخش نمی شود، اما ضرب آهنگ های روایت فتح  ِ سیّد ِ شهید، همه ی ما را به بلندای آسمان شهدا عروج می دهد...

همین آهنگ و ضرب آهنگ بود که سیّد مرتضی را به خاک های گرم جنوب می کشاند.

ضرب آهنگی که خواب و خوراک را از این سیّد ِ مظلوم گرفته بود و دغدغه ای که سبب شده بود تا او زن و فرزند را بدرود گوید.

آری این نوا به قدری تامل برانگیز و تاثیر گذار است که گویی ناقوس دنگ را بر تارَک روح و جان انسان فرو میکوبد. دستان خود را قدری جلو می برم و ولوم اسپیکر را قدری زیاد میکنم، هر چه وسعت صدا بیشتر می گردد، حجم حیرت و تامل نیز افزون میگردد.

واقعا آوینی از خاک های گرم فکه چه می خواست و از رمل های شرهانی چه سوالی داشت؟و با دوربین خود چه می گفت؟ و با عینک خود به چه مناظری نظر می انداخت؟ آوینی واقعا در حسینیه ی همّت به دنبال چه بود، که ما اصلا به دنبالش نیستیم و در دوکوهه به چه می اندیشید که ما به آن نمی اندیشیم؟و در شلمچه و طلائیه چه ها میدید و از شهدا چه ها می خواست؟که ما چنان نمی اندیشیم،و نمیبینیم و نمیخواهیم!

غفلت بیت الغزل انسان های عصر مدرن است و آوینی ویرانگر غفلت انسان مدرن و دشمن سر سخت غلبه ی تفکر ماشین بر انسان بود. آوینی به دنبال تعالی روح بود و این تعالی را ولو در بشاگرد و یا در پس خاکریز ها و یا از پیرمرد های بسیجی محققانه جستجو می کرد. تعالی ای که شاید مسئله ی انسان مدرن نبود، دوچندان مسئله ی اصلی آوینی بود.

اگر چه آوینی در سال های جنگ از بعثت دوباره ی انسان سخن میگفت، و عرصه ی جنگ را عرصه ی بروز کرامت های ذاتی انسان می شمرد، ولی گوییا پس از جنگ این روند و خط سیر دچار وقفه و نقصان شده است.

ضرب آهنگ ها را می شنوی؟

جان انسان را تکان می دهد این آهنگ،

و نفس ها را به شماره می اندازد. چنان که تفکرات سیدمرتضی در جمیع مسائل انقلاب اسلامی با سایرین تفاوت های بنیادین داشت و جان انسان را به تفکر و تعمق و تامل وا می دارد.

والسلام

۷۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۱۸:۰۱
سید گمنام

امتحانات تمام شده و دلم جایی می خواهد دور از هیاهو. بعد از این روز های پر مشغله یک زیارت جانانه می خواهم که بچسبد به دلم. زیارتی از جنس طلا، از جنس آقا امام رضا.  زیارتی پر از یاکریم، با دلی گرفته و بغض کرده! زیارتی با صدای سلام علی آل یاسین... گنبد و مناره و گلدسته حوض و زائر، همگی تو را می خواهند از ته دل. زیارتی که در آن خودم و خودت باشیم..بی آلایش و آرایش، بی دعوت و بی مقدمه. و بنشینم روبه روی گنبدت و آن صدای دعا بیاید که:"بسم الله الرحمن الرحیم. سلام علی آل یاسین.. السلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته..." و نم  ِ باران، نم نم بیاید و تو را نوید دهد. دلم امشب یک جایی همین جاهاست، بین رواق و حجره بین بالاسر و پایین سر، و جلوی ضریحت یا علی ابن موسی الرضا.

 بیـ... رنگـ... :

از بس دلم شکسته برای زیارتت؛

با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام..

یاد غروب های زیارت هنوز هم،

گاهی پی دو جرعه ی جامع کبیره ام...

+

۵۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۰
سید گمنام

می نشینم پای سیستم، بلاگ را باز کرده و پسورد را می زنم، روی گزینه آخرین نظرات کلیک می کنم، نظرات را یکی یکی جواب می دهم و تایید... با خود می گویم: "حال وقت نوشتن از چیست"! قدری به فکر فرو می روم... و سپس یک New Microsoft Office Word باز می کنم و دستی روی کیبود می کشم و بسم الله...هوا شرجی ست، خورشید گرمای خود را روی زمین پهن کرده است، تشعشع انوارش از شیشه های پنجره اتاقم تلألو می کند و من تاب ِ تابستان ندارم این روزها.

صدای لهو گوش خراشی می آید، حتما عروسی است... و ما باید تحمل کنیم این حجم لهو را ..قد افلح المومنون...والذین هم عن اللغو معرضون؟! اسپیکر را روشن می کنم. صدای بازگشت به انسانیت و عبور از مرزهای حیوانیت و منیت می آید...آری؛ خودش است، نوای دلنشین و گوش نواز سیّد مرتضی که مانند ضرب عصای موسی؛ فقلنا اضرب بعصاک الحجر سنگ وجودمان را می شکند و خرد خرد می کند و پخش می شود که؛ «زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است...» فرو می روم در اندیشه سیّد مرتضی، به چه می اندیشد این مرد، و ما به چه می اندیشیم، او به راه یافتن به درگاه خدا می اندیشید و ما به اینکه که پس فردا عروسی کیست، چه بپوشیم، چگونه آرایش کنیم، چگونه برقصیم و کدام آهنگ را از اَبَر باندها پخش کنیم...! و حیوانیت را در چند بیت دم دستی با سخافت بسراییم!! آخرش که چه؟دَه ساعت در تالار با لباس های نصفه و نیمه بین مرد های نامحرم رقصیدن چه معنی دارد؟ سودش چیست؟ نکند ثواب دارد و ما بی خبریم؟! یا نکند واجب است و ما ترک اولی کرده ایم!! آیا جواب خون شهدا این است؟ غیرت مردهایشان کجا رفته؟ پس کجایند مردان بی ادعا..؟

گاه گاه به بیرون از پنجره خیره می شوم؛ گل های بابونه و محمدی زیر آفتاب خودنمایی می کند. نسیم می وزد. و گلها غرق در رقص باد. جرعه ای از آب مینوشم و می خواهم که دوباره نوشتن را بیآغازم، صدای محزون سیّد مرتضی همچنان از اعماق انسانیت بلندگوهای اسپیکر پخش می شود:«اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند، از ویرانی لانه اش نمی هراسد...» گمانم این است که اسپیکرها هم باهم تفاوت دارند. برخی درجاتی فوق برخی دارند، اسپیکر ها که صدای آوینی را پخش میکند تو را با خود به کوچ فرا می خوانند...برو ای انسان...که الرحیل وشیک(حکمت نهج البلاغه)

اینک هدفمان چیست؟ به کجا می رویم؟ آنجا که شهدا این روزها به شهر ها می آیند؟! به گل های گلدان ِ روی ایوان که نگاه می کنم، همه سر به زیرند، قدری که تأمل می کنم، می فهمم علتش را، همه شرمنده ایم از عملکردمان در برابر خون شهدا. و حال نگاهم می دود به سوی تقویم روی دیوار و عکس امام... یاد رفتارها و کردار های عکس امام می افتم، آخر چرا این قدر برعکس ایده ها و آرمانهای الهی آن پیر فرزانه حرکت و عمل می کنیم!؟

دفترم را باز می کنم، ورق می زنم..ورق..ورق و ورق...، می رسم به امروز و امشب، گویی برگهای تاریخ هم لرزان است از این عروج و رحلت ... سیزدهم خرداد است، یعنی شب رحلت امام عزیزمان... ساعتی پیش شنیدم که مجری اخبار می گفت: چهارصد نفر از شهر ترکیه به عشق امام خمینی رحمة الله علیه به تهران آمده اند. خدایا، امام خمینی که بود که مردم به عشق او با پای پیاده این همه مسافت و گرما را طی می کنند.

مردم از همه ی شهر ها به راه افتاده اند، بعضی ها با اتوبوس، بعضی با خودرو شخصی و بعضی نیز با پای پیاده. اما، ما، نه به امام توانستیم وفا کنیم و نه به شهدا، نه توانستیم به امام جواب بدهیم و نه به شهدا...

آری؛ امام خمینی تبلور اندیشه اسلام انقلابی، سیاسی و الهی بود...

حـاشیـ ـه؛ 
{دانلود نوای یاد امام و شهدا}

سید گمنام

خرمشهر، خط مقدم جنگ اسلام و کفر بود که به دست دژخیمان بعثی افتاده بود. جهان اگرچه هبوط انسانیت را به نظاره نشسته بود، اما قرن بیست و یک، عصر منبعث شدن انسانیتی بود که امام خمینی مبدأ آن بود و حسین ایدئولوژی نانوشته ی آن...

ماشینیسم عصر غلبه حَجَر بر عاطفه بود، اما چرخش جهان و گذشت زمان، به نفع مدرنیسم و مانشینیسم نبود. خدا باوری رشد دیگر گونی در میان آحاد جوانان بسیجی کرده بود، که با مبانی الوهی، میدان های جنگ را فتح می کردند. ولایت مداری، معرفتی را پمپ می کرد که خانِمانشان را بدرود می گفتند. خانِمان، نشانه تعلق موسی به خاک دارد و خاک جبهه موسایی را می طلبد که از دنیا برهنه گردد؛ فاخلع نعلیک...

خاکریزها برای زنده نگه داشتن حقیقت دِپو می شدند و برای حق. خاک قیمتی برابر افلاک یافته بود و گریه اولین بهای خودفروشی عبد در برابر رَب و عروج به سوی حق بود.

صدای تیر و ترکش قطع نمی شد. جنگ تن به تن ادامه داشت. و مسجدی که برای خدا بنا نهاده شده بود، به اسارت یاران حزب شیطان افتاده بود و چون اُستُن حنانه برای بسیجی ها و مومنین نماز خوان، ناله می کرد.

بال سرخ شهادت، هر لحظه در حال پر زدن و اوج گرفتن بود. جان بهای نا قابلی شده بود تا به جانان عرضه شود. جنگ دوسویه داشت؛ جنگ با هوی و جنگ با نماد هوی. ماشین، خانه، پست، مقام، نفس و... همه مرده بودند. نسیم می وزید. عطر نماز امام به خاکریزها می آمد و امام دعا می کرد.

از خرمشهر و قصه اش فقط ممد نبودی را شنیده ایم، دیگر اینکه چگونه فتح شد را چه می دانیم؟

خون چکه چکه...قطره قطره...و شُرّه شُرّه.. می ریخت و بچه ها پیکرش را تا آمبولانس جابجا کردند. رفت و آسمانی شد...

آری خرمشهر آخرین خط دفاع از حقیقت بود. اگر چه در جهان از انسانیت چیزی باقی نمانده بود، اما جهان از جهان آراء خبری نداشت. بچه بسیجی ها پیروز شده بودند و صیاد و احمد کاظمی سرداران بی نام و نشان آن میدان بودند.

۱۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۳۶
سید گمنام

با فرا رسیدن روز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، این سوال تکرار می شود که از فاطمیه تا فاطمه مسئله ی اصلی فاطمیون چه بوده است؟ آیا جز بحث...

۸۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۲۷
سید گمنام

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده

امشب شب بی مادر شدن است، شب بی مادری. شبی که مادر به آسمان پر می کشد؛ شب جدایی... شبی ست که علی تنها و غریب می شود، شبی که حسنین و زینب یتیم می شوند. قلب کوچک محسن اما بی مادری را تحمل نداشت...

زهرا سلام الله علیها سنگ صبور و رازدار علی بود. آن بود که علی بعد از زهرا ، درد هایش را به چاه میگفت. علی فاطمه بود و فاطمه علی... زهرا تمام هستی خود را فدای علی کرد. مگر علی علیه السلام چه کرده بود؟ مگر علی چه بود؟ مگر زهرا کیست؟ حضرت زهرایی که بانوی حجاب و اسوه یگانه زنان و سیدة النساء العالمین است را الگوی خود قرار دهیم و تفکر او را مبنای زندگی، که از حضور بدون حجاب در مقابل کوری ابا می کند.

حجاب دغدغه تاریخی و ابدی زهرا بود و زهرا سلام الله علیها یگانه بانوی عفاف ورزیدن. زهرا سلام الله علیها فقط هجده سال داشت. ولی برخی دختران ما هجده ساله یا بیشترند ولی از حجاب حیا و عفاف بویی نبرده اند، آری؛ دختر خانم بد حجاب اجتماع، با شما هستم!؟ چادر وصیت و ارثیه حیاورزی زهراست به دختران و زنان ما. حال که الگو داریم دیگر چرا مستاصل هستیم؟ کاش قدرش را بدانیم، کاش...

چگونه باید فاطمی شد؟! اگر مرد علوی باشد زن و خانوده را هم فاطمی خواهد کرد.

روزهای آخر زندگی مادر بود، زنان مدینه تصمیم گرفتند به عیادت او بروند. آن روز خانه پر از جمعیت خانم ها بود، یکی از خانم ها به نمایندگی از دیگران از فاطمه سلام الله علیها پرسید: شب را چگونه صبح کردی؟ آخر مادرمان پهلو و بازویش شکسته بود، محسنَش سقط شده بود و... مادر ولی از این درد ها آزرده نبود که از زخم زمانه می رنجید، از تنهایی علی...

فاطمه سلام الله علیها حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد. سپس فرمود: به خدا سوگند صبح کردم در حالى که از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان (ابوبکر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است. از دهان به دورشان انداختم بعد از آنکه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنکه امتحانشان کردم.
چه زشت است کندى، آنچه تندى از آن مطلوب مى‏باشد.
از شمشیر تیزى و تندى انتظار مى‏رود، حال اگر کند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همکارى انتظار مى‏رفت اما برعکس بى‏وفایى و بى‏اعتنایى دیده شد. و چه زشت است بازى بعد از جدیت و کوشش. یعنى زشت و نارواست براى مردمى که کار را با اراده و جدیت شروع کردند حال برگردند و بازیگر شوند. 
و چه زشت است کوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شکاف برداشتن سرنیزه‏ها و حیله و نیرنگ در آراء و اندیشه‏ها و لغزش در خواسته‏ها. 
یعنى کار اینها مانند مشت بر سنگ کوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن که عاقبت سرنیزه شکاف برمى‏دارد و مى‏شکند و فایده نمى‏برد و زشت و قبیح است که انسان مزورانه فکر کند و در خواسته‏هاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال کند. و مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینکه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود...

آری؛ امشب دیگر در خانه مادر نداریم...

بیـ... رنگـ... :

دستی هم به پهلوی ما بکش مادر..

سید گمنام

 بسم رب الرقیه...

برادر زاده ام است، نامش سیّده هستی ست، سه سال دارد. چادر دارد؛ چادرش را دوست دارد. عاشق بازیست؛ اسباب بازی های زیادی دارد. خدا را دوست دارد؛ سجاده ای زیبا دارد، ایمان دارد؛ نماز می خواند. در کیفش عکس آقا دارد؛ آقا را خیلی دوست دارد، اما بعضی از جوانان ما هنوز آقا را نمیشناسند!؟ تا میگویی آقا فلان حرف را زد، می پرسند کدام آقا؟! آخر مگر ما چند آقا داریم؟ بگذریم.. تا در جایی عکس حضرت آقا را میبیند، به طرفش میدود، دست کوچک خود را میبوسد و  میگیرد به طرف آقا. عکس را که به او میدهم دستش را میکشد رویش و به صورت خود می مالد و صلوات میفرستد. چند سوره از قرآن را حفظ کرده، میاید مینشیند کنارم و با صوت برایم می خواند. ولی بعضی از جوانان ما بلد نیستند یک آیه از قران را درست بخوانند. اذان که می گویند، می دود و وضو میگیرد. چادر و مقنعه سفیدش را سر می کند و می ایستد کنارم و با همان زبان شیرین کودکی میخواند... الله اکبر... بسم الله... نمازش که تمام می شود، دعای فرج را با صدای بلند می خواند. مهمان که می آید می دود و چادرش را سر میکند؛ او فقط سه سال دارد. با همین کودکی اش فهمیده که نباید جلوی نامحرم مو باز باشد. اما دختران جوان ما با جوانی ِ شان هنوز نفهمیده و به این درک نرسیده اند که محرم و نامحرم یعنی چه و نباید خود را برای نامحرم آرایش کنند. سیّده هستی به سن تکلیف نرسیده، اما همیشه نمازش را می خواند، اما جوانان ما که به سن تکلیف رسیده اند، در خواندن دو رکعت نماز که کار چند دقیقه است سستی می کنند. سیّده هستی حجابش را دوست دارد.

آری؛ سیّده هستی زیباست و زیبایی ها را دوست دارد. شاید او سرگشته جمال فقط نیست و کمال را با کودکی جستجو می کند، چه می دانم...

بیـ... رنگـ... :

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ

بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ

وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ 

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ. 

۳۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۵۷
سید گمنام

ایام شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها است ولی نه خبری از پرچم سیاه هست و نه اثری از فرهنگ فاطمی.

راستی چرا چنین است؟ در خیابان که می روی جلوی گل فروشی ها ماشین های در حال تزئین را میبینی که برای عروسی در حال آماده سازی هستند، کمی جلوتر که میروی دخترهایی را میبینی که روسری قرمز و از این قبیل رنگ های شاد بر سر گذاشته اند و با آرایشی تند و زننده خود نمایی می کنند. دیگر نمی دانند که پهلوی شکسته و صورت نیلی یعنی چه؟! نمی دانند کتک خوردن به دست نامحرم یعنی چه... راستی نامحرم یعنی چه؟! اصلا نامحرم، داریم؟؟!و نمی دانند این روز ها زهرای بتول، پاره تن و بضعه ی رسول، نماز هایش را شکسته، نشسته می خواند... نمی دانند بی مادری یعنی چه...نمی دانند روزگار "زین اب" در نبود مادر چگونه می شود.

نمی دانند علی بعد از زهرا چقدر شکسته شد...

سوالی که مطرح است؛ چرا سیما با نمایش طنز های خود ،خود را به آن راه زده و خوشحال است که بیننده دارد! آن انتظاری که ما از تلویزیون جمهوری اسلامی داریم با جهت گیری ضد فرهنگی ماهواره تفاوت جوهری دارد. به قول معروف صدا و سیمای ما را چه می شود؟! چرا نگاه زهرا، تفکر او، منش، کردار و روش او مبنای برنامه سازی بسیاری از برنامه های موجود نیست.

بگذریم، که همیشه کار ها همینطور برعکس بوده است؛ به طور مثال: شب ِقدر که می شود مردم می آیند و اعتراض می کنند که: صدای دعای جوشن کبیر را برای بیرون از مسجد پخش نکنید، شاید کسی مریض دارد، و شاید کسی نمی خواهد دعا را گوش کند و از این حرف ها...

و یا حتی پخش شدن اذان از بلندگوی مسجدها را مورد اعتراض قرار می دهند. اما وقتی عروسی های کذایی می شود صدای بزن و بکوب ِشان گوش آسمان را کَر می کند و تا می خواهی تذکری بدهی، می گویند چهار دیواری اختیاری، عروسی ست دیگر، باید شادی کرد، یک شب که هزار شب نمی شود. دیگر نمی دانند که اتفاقا بخاطر همان یک شب عذاب سختی خواهند دید!

یا مثلا همین مسئله ی چادر گذاشتن؛ به نفعشان که باشد میگویند مشکی رنگ عشق است. اما موقع چادر گذاشتن با هزار فیس و افاده میگویند این چیه دیگه، دل آدم میگیره، خیلی تیرَه ست، افسردگی گرفتیم بابا، درار اون چارقدتو، خودتو مثل مومیایی پیچوندی توش...!

راستی گفتم چادر!

تازگی ها زنان میانسال هم بی چادر شده اند و با مانتوهای لایَتَچَسبَک و آرایش های کذا به خیابانها می آیند!! عقل خود را داده اند به دست ماهواره ها و این و آن... به خیالشان به روز هستند و با کلاس!! چه نیازی ست با آرایش در کوچه و پس کوچه ها ظاهر شوید و خود را در برابر دید نامحرم به نمایش بگذارید؟ غیرت همسرتان کجا رفته؟
گفتم کوچه! ماجرای کوچه را که می دانید؟ مادر در کوچه کتک خورد و ما هم در کوچه پس کوچه ها حیا و عفت را می خوریم و... چرا به خود نمی آییم؟ چرا خود را به آن راه زده ایم؟ اگر امام زمان بیاید، با همین سر و وضع تو را ببیند، چه جوابی داری که به او بدهی؟  میخواهی بگویی امام زمان، یک لحظه صبر کن برم چادر سر کنم بیام؟ آن وقت عقاید پوسیده ات را چه خواهی کرد؟ اگر بیاید و بخواهد محتوای تلفن همراهت را نگاهی بیندازد، چه خواهی گفت؟ با همین عکس ها، فیلم ها و آهنگ های مبتذل که در حافظه ی تلفن همراه خود بایگانی نموده ایم، حالا اصرار هم داریم که امام زمان چرا نمیای؟!!
کجا بیاید؟ به این خیابانها؟ چرا بیاید؟ بخاطر محتوای تلفن همراهمان و گناه هایی که میکنیم؟ به قول آوینی، در جمهوری اسلامی همه آزادند الّا حزب اللهی ها!پروانه و جواز کسب این همه گناه را از که می گیریم؟

کجا بودیم، آری در مدینه بودیم، کوچه بنی هاشم؛ مادر با دستان کبود و نیلی دستاس را می گرداند ولی دست های بسیاری از زنان جامعه ی ما بر گناه می چرخد...ما که این همه ادعای مسلمانی داریم فرهنگ فاطمی ِ ما چقدر فربه شده است این روزهای فاطمیه؟!

پس حَوِّل حالنای ما احسن الحال نگشته است هنوز...

بیـ... رنگـ... :

بیت الاحزان فاطمه سلام الله علیها،

قبله ی رنج آدمیست.

"شهید سیّد مرتضی آوینی"

۸۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۰۵
سید گمنام

بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر ....

کوثر بهای بهشت بود و بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. کوثر را به خاتم دادند تا علی را همسری کند و حسن و حسین را مادری. از حضرت علی پرسیدند که فاطمه چگونه بود برای تو؟ گفت: "نعم العون فی طاعت الله" بهترین یاور در عبادت حق تعالی بود. در خطبه شقشقیه هست که علی علیه السلام می گوید: گروهی بر فدک  تجاوز کردند، و گروهی کریمانه از این حق گذشتند...

حضرت زهرا سلام الله علیها چشمه جوشان اهل بیت بود که از این لیلة القدر یازده یوم الله طلوع کردند. زهرا سلام الله علیها اولین روضه خوان بر سر قبر عمویش حمزه  بود. هر روز پیاده بر سر مزار شهدای احد می رفت. شاید به شیعه می آموخت تا بر سر مزار حسین باید رفت و روضه بر غریبی خواند. زهرا سنگ صبور غم های رحمت للعالمین، پس از مادرش خدیجهس بود. زهرا پس از رحلت رسول خدا هفتاد روز بیشتر دوام نیاورد. زهرا سلام الله علیها نماد ولایت پذیری در اعصار است.عباس را یاد داد که حسین را تنها نگذارد در کربلا... زهرا ادامه ی خداست، در روی زمین؛ و زمین کم آورد از نبودش.

کوچه... فدک... اولَ ظالم... مسجد... خطبه... زینب... طناب... مسمار... در... دیوار... مادرم... محسن«شهیدگمنام»...!

 

 بیـ... رنگـ... :

مظلومیت ارثی ست

اگر سیّد باشی...

۸۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۴۶
سید گمنام

سلام راوی مجنون،سلام راوی خون

نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون

تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا

نشسته روی لبانت تبسمی محزون

به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد

جهان چه فایده لبریز باشد از قارون

جهان برای تو زندان،برای تو انگور

جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون

درون من برهوتی است از حقیقت دور

از این سراب مجازی مرا ببر بیرون

چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود

از این زمانه به فردای دیگری ،اکنون

نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است

سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون

به سمت عشق پریدی خدانگهدارت

تو مرتضایی و دستان مرتضی یارت...

                                                                                                  "سید حمید رضا برقعی"

 

"هو الشهید"

شهید سیّد مرتضی آوینی تبلور نگاه عمیق حزب الله بود، قلمی داشت که نوشتارش از باطن خود ساخته او می ترواید، از کوزه برون همان تراود که در اوست...

نگاه سیّد عمق معنا را می شکافت و ما را به لایه های فرهنگ حسینی و عاشورایی هشت سال دفاع مقدس می برد.

تفکر آوینی میان روشنفکران و منوّر الفکران خریداری نداشت و ندارد و هنوز خیلی ها با دیدگاه های او در تضادند ولی فعلا به پستوهای عافیت خزیده اند.

آوینی سر صلح با تفکر غرب نداشت، آوینی انقلاب اسلامی را از وجود و رهنمودهای امام مکیده بود.

آوینی انقلاب و افق های دور و دراز آنرا با تمام وجود ادراک می کرد و تلاش داشت تا ما را هم از این قبرستان سخیف عادات تعالی بخشد، اما چه می شود که ما را یارای صعود و عروج نبود...

آوینی صدای خفه شده حزب الله در گلوی بسیجی ها بود که با شهادتش ترکید و شعاعی از نور را به منصه ظهور در آورد.

آوینی اهل خود سازی بود و دنیا را جیفه می انگاشت و هرگز برای آن تلاش مجدانه نمی کرد. آوینی رها از قیودات خود تراشیده عصر ما بود.

آن روزها خیلی ها بر سر نبود سیّد دعوا داشتند، حالا را نبینید که خیلی ها...

آوینی اهل ادا نبود، آنچه می گفت بود و آنچه نبود را نمی نگاشت. در یک کلمه دیگری را نمی فریفت.

او انقلاب را منبعث از حقایق عالم معنا و جهد پیامبر گونه امام می دانست. آوینی گفتمان انقلاب را با جنگ هشت ساله گره زد و از آن میان روایت فتح رویید.

دکلمه های آوینی در حکم دمیدن، در جان دفاع مقدس فراموش شده بود.

آوینی دغدغه ناسیونالیسم نداشت و تا بوسنی می رفت که شاید با قلمش یا دوربینش، اسلام را یاری دهد...

دنیای غریبی است، زیرا چرخ روزگار آنان را که سری دارند که بر تنشان می ارزد و نفسی دارند که محیی سایر نفوس است ،به نرمی باد و سبکی نسیم از میان بر می دارد تا شاید از عدم فیزیکی او به آن تفکر عظیمی که در وجودش بود پی ببریم...

مرگ برای آوینی شکلات نبود و گمان مبر که او عاشق عدم شدن بود، خیر، آوینی آرزوی فنای در حق و عروج تا او را در دل داشت او کاهل و سست نبود با جهدی بی مانند برای انقلاب کار می کرد، نریشن ها را شبانه می نوشت آنگاه که همه خواب بودند نه خواب ظاهری بلکه خواب فکری مردم عصر...

آوینی بهانه ای برای به خود آمدن است. و نیز نمونه ای است که از جان برای انقلاب اسلامی مایه می گذاشت و چنین بود که مدال سیادت بر اهل قلم را از محضر رهبر انقلاب گرفت و چه سعادتی بالاتر از آن که رهبر انقلاب و امامش بر سر تشییع اش حاضر شود...

حـاشیـ ـه؛

+ ای سیّد مرتضی؛

ای آنکه بر کرانۀ ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای،

دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز، از این منجلاب بیرون کش.

+ سلام  ِ ما را به مادرت فاطمه ی زهرا برسان.

+ میدانم دیشب آمده و نوشته ام را خوانده ای سیّد...

 

بیـ... رنگـ... :

خاک محتاج زمستان است تا پذیرای بهار شود

و جان محتاج صوم است تا خورشید عشق از افق جان طلوع کند

و درخت دل به شکوفه بنشیند و این بهار درون است.

"سیّد مرتضی"

 

.:تقدیم به روح بلند و آسمانیَت:.

۷۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۱ ، ۱۸:۳۱
سید گمنام

 همین بس که امسال هم

بدون دیدارت گذشت.

امیدوارم در این سال؛

خبری نه،

مردی در راه باشد...

بیـ... رنگـ... :

حــسیــن جـان
سائـل و سینه زنـی
سیب ، سحر ،سوره فجـر ،سـوز ِ دل
بهـر عـزایِ تو دمـادم داریم.
هفت سین ِ کرمت جور همیـشه آقا ؛
ما فقط یک "سفـر ِ کـرببلا " کم داریم...

 

۶۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۰۰
سید گمنام

هم اینک در روز دوازده اسفند مصادف با روز انتخابات مجلس در کشور پیامکی درحال ارسال در گوشی تلفن های همراه است که مضمون آن چنین است: کشور من جایی است که اگر روزه خودت را بخوری اخراج می شی، ولی اگر رأی مردم را بخوری رییس جمهور می شی، چک برگشتی داشته باشی می شی کلاهبردار، اما اگراختلاس کنی می شی قهرمان ملی؟

با بدبختی مدرک بگیری میشی راننده تاکسی ولی جعل کنی میشی وزیر کشور!؟ شکایت بکنی کشته میشی ولی بکشی درجه می گیری. 

کشور من تنها کشوری است که پرچمش را به زبان کشور دیگری نوشته اند؟

اگر این وبلاگ یک سنگر است، پس باید اول از اسلام و بعد از انقلاب و سپس از ارزش های گران قیمت آن دفاع کرد. این پیام با تکیه بر برخی موارد ضعف موجود در کشور ، که در هر کشوری طبیعی بوده و ممکن است باشد سعی برهمراهی خواننده پیام با محتوای این متن دارد. اشاعه چنین پیام هایی در چنین روزی برای سرد کردن مردم، در مثل در حکم انتشار کتاب آیات شیطانی علیه اساس دین نبوی و نیز به تعبیر قرآن «اشاعه فاحشه و تبعیت ظن وگمان» است.

و اگر روزی خون جوانان، پیران و زنان و کودکان این سرزمین مقدس، به زمین ریخته می شد ،لااقلکن امروز ما که می توانیم با نیشتر قلممان برخی ادعاها و افتراهای دشمنی را که به گونه های مختلف  ظاهر شده است  درهم بکوبیم.

اما تحلیل پیام دشمن:

اولاً باید خیلی صریح گفت: قانونی که برمبنای اسلام نوشته و به خون جوانان این مرز و بوم امضا شده است، حتی باید شلاقش را هم خورد و دم برنیاورد.

ثانیاً امروز با صراحت باید گفت شک کننده برانتخابات ریاست جمهوری 88 شک کننده بر اصل ولایت فقیه و کمک کار دشمنان دروغگویی چون بی بی سی و آمریکاست، زیرا رهبر که سخنش فصل الخطاب ماست بر صحت انتخابات 88 مهر تایید زد.

با تاسف این را هم بگویم که حتی ((محسن رضایی)) هم با آن همه سابقه اش ، شب پیروزی احمدی نژاد درانتخابات88  پس از نامه تبریک و تایید نتیجه انتخابات توسط رهبرانقلاب به احمدی نژاد، همراه با دشمنان غربی، در انتخابات و نتیجه آن شک به کار آورد وان قلت بر حرف فرمانده خود کرد و پس از شمارش بخشی از آراءش که سبب کاهش آرای او شد شرمنده شد و به حاشیه ای فرو رفت.

ثالثاً صرف ادعا لزوما مساله ای را ثابت نمی کند. البته گرچه تخلف در هر انتخاباتی ممکن است، اما تقلب لااقل در ایران اسلامی ممکن نیست. چه خوب که رهبر انقلاب امروز صبح (دوازده اسفند نود) فرمودند: «دشمن خیلی این روزها اشتلم می زند»، اما باید گفت کشور ایران و انتخاباتش نقل این اشتلم ها نیست و حضور مردم در این انتخاباتها و نه دی و 22بهمن نه ای برهمه این ادعاهای بی پایه و اساس است. و حرکات فرا قانونی و همچنین کارشکنی های موسوی در سال 88 که سبب فتنه شد، تنها آب در آسیاب دشمنان تابلودار نظام اسلامی مان ریخت و خود او و خیلی از دوزیست ها را رسوا کرد. همچنین باید گفت که دیگر در این کشور اسلامی کسی برای چنین ادعاهای صرف ،توخالی و بی مایه ای کف نخواهد زد، مگر اینکه از دشمن و ایادی او شارژ شده باشد، تعارف که نداریم.

رابعاً در نهایت باید بگویم علاوه برآنکه کل این پیام توهین آمیز و بر طبق بیان قرآنی، مفتریاتی بیش نیست، اما بخش انتهایی این پیام خود توهینی ملی و دینی و قانونی برهمه ملت مسلمان ایران است. سوالی که من دارم این است که این کشور تو ی پیام نویس کجاست؟ و رگ غیرتت کو؟ آیا مثل منافقین فقط پوستینت ایرانی است؟ و از ایرانی مسلمان بودن، هیچ بویی نبرده ای؟ که این چنین می نالی از نوشته های پرچمت؟!

شاید تو اهل نفاق بخاطر نیاوری که به همین پرچم های ایران با نوشته های عربی اش (الله اکبر)جوانان، زنان و مردان و کودکانی - که به خون خود غلتیده بودند- پیچیده شدند. شایدم به خاطر بیاوری چه میدانم کسی که به اسلام متعهد نباشد برایش سخن سلمان فارسی با سلمان رشدی یکی است حتماً‍!؟

یادت نیست پدرانی که حسین وار رفتند، دخترانی زینب وار باقی گذاشتند تا پیام رسان کربلای ایران باشند. راستی راحت بگویم ای منافق خاکستری رنگ؛ تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست روی ابروها رد غناصه ...؟!

چه بگویم چگونه بگویم تو چه می دانی که جراحت شیمیایی چه می کند با جگر آدم و خانواده اش...

تو چه میدانی درد یتیمی که پدر جوانش رفته تا انقلابی باقی بماندچگونه دردی است... و توچه می دانی داغ زن جوانی را که همسرش را در راه اسلام و انقلاب از دست داده...

آری ما ساده لوح نبوده و احمق نیستیم ما نباید حافظه و ذهنیت تاریخی مان را فراموش کنیم. ما دردها از یادمان نمی رود و زخم های روز های سختی کشور را هنوز بر تن داریم. حتی تن رهبرمان هم خود ضرب المثل زخم خوردن از دشمن است...

دشمنی که به ایرباس با همه مسافران بزرگ وکوچکش رحم نکرد،نمی تواند برای ما ننه من غریبم را نوحه و مرثیه سرایی کند.

بنابراین بعد از دوران فتنه که جبهه حق و شاخص های آن از باطل تفکیک شد، دیگر نمی توان با رنگ کردن سبزی ها و پیروان فتنه - و فتوشاپ عکسها به رنگ سبز، یادتان هست دیگر-  دروغ ها را قلب به حقیقت نمود.

ای دشمنان اسلام وانقلاب؛ ما بیداریم و اگر هزار آیه شیطانی علیه این انقلاب بیاورید و پشت به پشت هم دهید، از پای نخواهیم نشست...زیرا موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

 بیـ... رنگـ...:

برای شکست دشمن، مشت لازم نیست؛

یک اثر انگشت ما کافی ست...

ما هیبت دشمن را شکستیم

این تنها اثر یک بند انگشت ماست. 

۴۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۴۵
سید گمنام

 امروز« 4/12/90 ، همزمان با اولین روز تبلیغات نامزد های مجلس نهم » کنار خیابان برای تاکسی ایستاده بودم. یک تاکسی معمولی با راننده ای معمولی تر از همیشه جلوی پایم نگه داشت. سوار شدم؛ پس از طی مسافتی به محل یکی از ستاد های انتخاباتی رسیدیم. یکی از نامزدهای انتخاباتی در حال سخنرانی بود. راننده ترمزی زد و لختی در جلوی ستاد ایستاد و بعد همزمان که راننده شروع به صحبت کرد پدال گاز را هم فشار داد و ماشین حرکت کرد...

راننده می گفت: این همان نامزدی است که در انتخابات مجلس ششم و در اوج قدرت دوم خرداد، به همراه نمایندگان فریب خورده مجلس فوق الذکر  به رهبر انقلاب نامه ی خیانت آمیزی از سر ترس نوشت. این نمایندگان بر آن بودند که جام زهر را بر رهبر بنوشانند و به آقا نوشته بودند که کشور را دو دستی تقدیم آمریکا کن... راننده ادامه داد: آقا، ما تو را انتخاب کرده بودیم که بروی و از حقوق مردم دفاع کنی نه این که چنین خیانتی را در حق رهبر روا داری.

در همین حین جوانی با تیپ و قیافه ی جوان های این روزگار، بخوانید -اجق وجق- سوار شد و راننده بدون اینکه از حضور این جوان ابایی بکند همچنان ادامه داد که: رهبر سنبل این ملت است، تو با رهبر چه کار داری؟!

باز ماشین به راه خودش ادامه داد...

و من که تاکنون خموش بودم، از بهت و حیرت یاد این جمله ی رهبر انقلاب افتادم که در سخنرانی عوام و خواصشان می فرمودند:«گاهی اوقات ممکن است یک وزیر این کشور بی بصیرت باشد اما یک راننده تاکسی بصیر و هشیار باشد...»

در همین لحظات به مقصد خود رسیدم و من خوشحال از این بصیرت عمیق در توده های مردم این کشور اسلامی، از ماشین پیاده شدم. باز ماشین به راه خود ادامه داد... 

تکمله:

آقای نماینده مجلس؛

بصیرت با تزریق آمپول و کپسول نمی شود، و اگر این کشور امام زمان تا کنون سر پا مانده، پس از لطف خدا و بصیرت رهبرانقلاب سه عامل دارد:

بصیرت

بصیرت

بصیرت

۹۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۳۰
سید گمنام